بازگشت

الله اكبر!






روز عاشورا، كه روز عشق بود

جان ياران پر ز سوز عشق بود






بانگ مي زد ساقي بزم بلا

عاشقان را، آشكارا و برملا



كاي گروه باده خواران الست!

بايد از جام بلا گرديد، مست



از در و ديوار مي بارد بلا

تا كند خيل شما را، مبتلا!



باده خواران! همدم ساقي شويد

سرخوش از جام هوالباقي شويد



همتي! هنگام مستي كردنست

وقت رو سوي بلا آوردنست



نيست هشياري ز سرمستان، روا

ترسم از يزدان بدا آيد، بدا!



باده خواران گرد او گشتند جمع

جانشان پروانه شد برگرد شمع



هر كرا در حد خود مي ريخت مي

تا كند اين راه را، مستانه طي



تا مبادا مستيش افزون شود

حالتش از باده، ديگرگون شود



مستي اكبر ز ياران، بيش بود

جام را، از دست ساقي مي ربود!



هر چه مي در ساغرش مي ريخت، او

مي شنيد از او كه: ساقي! باده كو؟






ساغرم پر كن دمادم از شراب

تا كند هر ذره ام را آفتاب



كي توان سرمست شد زين يك دو جام؟!

باده نوشي خوش بود، اما مدام



خوش بود با مي، مدام آميختن

باده را دائم به ساغر ريختن



مي كه بي اندازه باشد، خوشترست

مرد اين ميدان، علي اكبرست!



ساقي دانا دل صافي ضمير

گفت با او: هر چه خواهي باده گير!



آنقدر مي از سبوي هر، كشيد

تا كه رنگ او گرفت و، هو كشيد!



رو سپس بر جمع ميخواران نمود

پرده از راز دل خود، برگشود



كاي گروه باده خواران! الوداع

ترسم اين مستي، مرا آرد صداع!



صحتم، آهنگ بيماري كند

مستيم، رو سوي هوشياري كند



ترك جان گفتن، به مستي خوشترست

بهر او مردن، ز هستي خوشترست



اين بگفت و، سوي ميدان رو نهاد

پا به ميدان لقاي او، نهاد






هستي موهوم را، معدوم كرد

خويش را، قرباني قيوم كرد



رفت بيرون از جهات و از قيود

طلعت حق گشت در چشم شهود!



چون حسين اين جلوه را نظاره كرد

جامه بر تن از تحير، پاره كرد



كاين چه رسم عشقبازي با خداست؟!

اكبرست اين در تجلي، يا خداست؟!



چون شنيد اني انا الله از درون

كرد خود نعلين را، از پا برون



سربرهنه جانب ياران دويد

پابرهنه سوي ميخواران دويد



كاينك اكبر در تجلي گاه اوست

ديگر اكبر نيست آنجحا، بلكه هوست



هر چه مي بينيد، آيات ويست

عالم امكان، ظهورات ويست



در فناي ما، بقا دارد حضور

لاي ما، الا درآرد در ظهور



بنگريد اي باده خواران آشكار

در جمال اكبرم، رخسار يار



هر كرا ميل تماشاي خداست

رو كند آنجا، كه طور كبرياست!






جمله مست از جام آگاهي شدند

باده خواران، اكبر اللهي شدند!



هر كه از آن باده، ساغر مي كشيد

نعره ي الله اكبر مي كشيد!



زان سپس در عرصه ي غيب و شهود

ذكر تسبيح ملك، تكبير بود!