بازگشت

ميدان در باد






مي دود اسبي، با يال پريشان در باد

پشت زين خشم دگر دارد، توفان در باد



مي رود... از جگر معركه برمي گردد

بي سوار اما، آن سوخته يكران در باد



از شرار نفس سوخته اش، چون خورشيد

شعله مي گيرد گيسوي بيابان در باد






خيمه مي سوزد و، طفلي كه تمامي عطشست

مي دود تلخ و برافروخته دامان، در باد



تا نشيند عطش معركه، اينك زينب

كوهه ابريست كه مي بارد باران در باد



رودها مرثيه مي خوانند از دلتنگي

آسمان نيز دريده ست گريبان در باد



مرقدش مشرق گلهاي فروزان بادا

آن كه جان داد چو فانوس فروزان، در باد