بازگشت

آبروي ميدان






اين جوان كيست كه در قبضه ي او طوفانست؟

آسمان زير سم مركب او حيرانست



پنجه در پنجه ي آتش فگند گاه نبرد

دشت از هيبت اين معركه، سرگردانست



مشك بر دوش گرفته ست، ودل را در مشت

كوهمردي كه همه آبروي ميدانست



تا كه لب تشنه نمانند غريبان امروز

مي رود در دل آتش، به سر پيمانست



اين طرف: كوه جوانمردي، ايثار، شرف

روبرو: قوم جفاپيشه و سنگستانست!



صف به صف مي شكند پشت سپاه شب كيش

آذرخشيست كه غرنده تر از شيرانست



خيره بر خيمه ي زينب شده و مي نگرد

كودكي را كه تمامي عطش و، گريانست



سمت خون علقمه در آتش و، در سمت عطش

خيمه ها شعله ور، و باديه اشك افشانست






اين كه بر صفحه ي پيشاني او حك شده است

آيه هاييست كه در سوره ي (الرحمن) است