بازگشت

سرباز كوچك!






پوشيد سرباز كوچك، قنداقه، يعني كفن را

پيمود ياس سپيدي، راه شقايق شدن را



ناليد، يعني: مرا هم در كاروانت نصيبيست!

يعني كه: در پيبشگاهت آورده ام جان و تن را



بگذار تا روي دستت، قدري عطش را بگريم

بگذار تا خون ببارد بر پيكرم، پيرهن را



قدري بنوشان مرا از اشك غريبانه ي خويش

تا حس كنم در نگاهت لب تشنه پرپر زدن را!



تا چند اينجا بمانم وقتي درين ظهر غربت

مي بيني افتاده بر خاك، ياران شمشيرزن را؟!



يك سينه داري پر از داغ، دست تو بگذارد اي كاش

بر شانه ي كوچك من، اين داغ قامت شكن را






ناگاه در دست مولا يك چشمه جوشيد از خون

بوسيد تيري گلوي آن شاخه ي نسترن را



گهواره خالي خدايا! تنها دلي ماند و داغي

داغي كه از من گرفته ست، پرواي دل سوختن را