بازگشت

يادگاري، براي حر شهيد






من ماندم و، كوه شرمساري

من ماندم و، دشت بيقراري



من ماندم و، كوله باري از درد

من ماندم و اشك و آه و زاري



سر در قدمت نهم كه حرم

تا بر سر من قدم گذاري



شرمنده و زار و ناتوانم

آيا ز دلم خبر نداري؟!



خشكيده نهال روحم از شرم

از مغفرتش كن آبياري



گر توبه ي من قبول افتد

آسوده شوم ز شرمساري



با سرخي خون خود بشويم

رخسار خود از گناهكاري



بخشيد امام و رخصتش داد

شد عازم رزم و جانسپاري






جان داد به راه عشق و بگرفت

جا در ملكوت قرب باري



چون ديد فتاده خودش از سر

خون از سر و روي اوست جاري



بست از ره مرحمت به فرقش

دستار، به رسم يادگاري!