بازگشت

فرود آفتاب






فلك به چهره كشد از حيا نقاب مگر

وگرنه، ديد توان اينهمه عذاب مگر؟



به كام فاجعه مي ريزد آسمان و زمين

نشسته جغد بر اين خانه ي خراب مگر؟



لبان تشنه ي دريادلان به فريادست

خداي را، شده درياچه ها سراب مگر؟



صلاه ظهر و، تو در عرش مي كني پرواز

گرفته اند ملايك ترا ركاب مگر؟



امير قافله را سر به چوب نيزه چراست؟

زمانه لال شد از دادن جواب مگر؟






سرت به نيزه اذان گفت، كاروان لرزيد

نشسته هيبت طوفان درين خطاب مگر؟



نگاهت از سر ني بيمناك طفلانست

گشاده بال به ره، باز اضطراب مگر؟



دوان به سوي پدر، كودكان آبله پاي

گرفته اند از آنجا سراغ آب مگر؟



فراز نيزه چه غوغاي عالم افروزيست!

فرود آمده تا نيزه، آفتاب مگر؟!