بازگشت

در تنگ غروب






در تنگ غروب، از شفق خون مي ريخت

از زخم گلوي مرغ حق، خون مي ريخت



مي خورد كتاب عشق در باد، ورق!

از ديده به روي هر ورق، خون مي ريخت