بازگشت

بحر طويل هاي عاشورايي


در دسـتْ نـوشـتـه هـايـي كه از نوحه سرايان سنّتي عصر قاجاريّه و دوره مشروطيّت به بـعد به جاي مانده، به بحر طويل هاي عاشورايي فراواني برمي خوريم كه روايتگر تـاريـخ مـصـوّر عـاشـورا و صـحـنـه هـاي پـر شـور و در عـيـن حال تكان دهنده كربلا هستند.

ضـربـاهـنـگ هـاي (تـنـد) و (مـدام) و (يـكـسـان) ايـن بـحـر طـويـل هـاي عاشورايي ـ كه غالباً از وزن (فَعِلاتن) پيروي مي كنند ـ در جذب مخاطبان و حـضـور آنـان در مـراسـم (شـبـيـه خـوانـي) تـأثـيـر فـراواني داشته است. در اين بحر طـويـل هـا هـر از گـاه مـطـالب نـادرسـت و خرافي و غير مستندي ديده مي شود كه ريشه در تحريفات عاشورا دارد.

خصلت عمده اين بحر طويل ها در حالت رَجَزي، روايي و تاريخي آنها است كه شنيدن آنها از زبان يكي از شخصيّت هاي عاشورايي آن هم با لحن مطنطن و دامنه دار در مراسم (شبيه خواني ها) و عزاداري هاي نمايشي و سنّتي با تأثير مضاعفي همراه بوده است.

سـَجـْعي كه در اين بحر طويل ها وجود دارد به مجريان آنها اين امكان را مي داده كه پس از قـرائت فرازهاي همگون، توقّف كوتاهي داشته باشند هم براي ـ به اصطلاح معروف ـ نـفـس تـازه كـردن و هـم بـراي ايجاد آمادگي در ذهن مخاطبان براي شنيدن فرازهاي همگون ديگر.

چـاوشـي ـ يـكـي از بـحـر طـويـل سـازان عـاشـورايـي ـ بـحـر طـويـل مـعـروفـي دارد در دو بـنـد (دو قـسـمـت)، بـنـد اوّل آن به حكايت حضرت آدم و حوّا اختصاص دارد كه در بهشت، قصر زيبايي مي بينند كه مـتـعـلّق بـه حـضـرت زهـرا (س) اسـت و در بـنـد دوم، حـضـرت آدم از جـبـريـل درباره آن قصر و مالك آن سؤ ال هايي مي كند و جواب هايي مي شنود و در نهايت در جـريـان شـهـادت امـام حـسـن و امام حسين (ع) قرار مي گيرد. فرازهايي از اين دو بند را مرور مي كنيم:

بند اوّل:

... تو بده گوش كه پرواز كند از سر تو هوش / ازين تحفه [1] حكايت كه نـمـودنـد روايـت زمـه بـرج حيا شافعه روز قيامت كه در او هست فزون قدر و كرامت / ز همه خلق جهان بيش، بزن چنگ به دامانْش مينديش....

بند دوّم:

گـفـت جـبـريل به آدم كه اَيا مفخر آدم! شنو اين قصّه تو از من كه بوَد فاش و مبرهن / به فـلك هـسـت يـكـي اختر تابنده كه هر سيصد و اَلْفِ سنه يك بار، شود طالع و من سيصد و الفِ دگرش ديده ام او را و ازين قصر و درونش خبري نيست مرا.... [2] .

وصـّاف كـاشـي، بـحر طويل دو بندي ديگري دارد در رثاي قمر بني هاشم (ع) كه اين گونه شروع مي شود:

مـي كـند ورد زبان از دل و جان / غمزده (وصّافِ) حزين، وصفِ مهين / يكّه سوار فرسَ شير دلي، زاده سـلطـانِ ولي، فـارس مـيـدانِ يلي، حضرت عباسِ علي / ماه بني هاشم و سقّاي شهيدان جفا، صفدر ميدان بلا، شير صف معركه (كرب و بلا) مير و سپهدارِ / برادر كه شه تـشـنـه لبان را همه جا يار / و ظهيرست به هر كار مشيرست، به هر رزم وزيرست، گهِ رزم چو شيرست، به رخسار منيرست....

و فراز پاياني اين بحر طويل اين گونه رقم مي خورد:

چه شود گر به دمِ بازپسين شاد كني [3] خاطر ناشاد مرا شاد / كني يادم و بـِسـتـانـي ازيـن لشـكـر كين دادم و [4] / سرْ وقتِ من آيي كه سرم از ضربت شـمشير / ببيني كه بوَد ديده ام آماجگه تير / فتاده ز تنم دست / بيا تا كه هنوزم به تن انـدك رمـقـي هـست / كه فرصت رود از دست / دگر اي غمزده و صاف! مگو وصف شه تشنه لب كرب و بلا را. [5] .

در پـايان اين مبحث، فرازهايي از بحر طويل مرحوم صغير اصفهاني [6] در مصيبت طفلان حضرت مسلم بن عقيل (ع) را مرور مي كنيم:

دارم از جور فلك شِكوه بسيار و دلِ زار و دو چشمان گهر بار / كه اين ظالم غدّار به ذرّيّه شـاهـنـشـه ابرار / چه ها كرد؟ ز كين ترك وفا كرد / ز اندازه برون، جور و جفا كرد / چو شـد مـسـلم زار از وطن آواره و در كوفه گرفتار شد از كين به كف لشكر خونخواره / و آن گـاه درِ مـهـر بـبـسـتند و ره كينه گشودند / ز بيداد شهيدش بنمودند و / دو فرزند يتيمش بگرفتند و فكندند به زندان / ستم خويش رساندند به پايان...

پـس چـه [7] شـد نـيـمـه شب آن مرد به صد بيم و تعب / هر دو برون كرد ز زندان، بگرفتند در آن ظلمت شب راه بيابان / بدويدند به هر خار مغيلان بفتادند گه از وحشت عدوان / چو سر گيسوي خود هر دو پريشان چو غزالي كه ز صيّاد رمد هر دو هراسان / بنمودند ره باديه طي، هر قدمي يك نظر افكنده به پي....

به ناچار بيامد به سوي خانه ولي بيخبر از قصّه كاشانه / پس آن تابع شيطان كه ز رحـمـان شـده بـيـگـانـه / رسـيد از ره و بنمود رها مركب و صد مكروفن اندوخته در سينه و افـزود بـه دل كـيـنـه ديـريـنـه و / بـنـهـاد بـه بـاليـن حـيـَل، خـيـره سـر خـويـش بـيـفـسـرد ز غـم تـيـرهْ دل ريـش / از آن سـو، دو گل گلشنِ مسلم به الم توام و بيتاب / به صد غم شده در خواب...

بـه نـاگاه بِدان حجره رسيدي به نوا زمزمه گريه شنيدي / به درون رفته بديدي دو پـسـر بـلكه دو تا بنده قمر / پهلوي هم خفته و در گردنِ هم دست درآورده و بِدرود ز جان كرده / دو شمسند دل افروز و همان ناله جانسوز از آن هر دو بود / بانگ برآورد كه اي هر دو گهر دانه! كه باشيد و درين خانه كه ره داده شما را؟!...

دو غريب و دو يتيم و دو اسيريم كنون، هم به سرِ خوان تو مهمان تو هستيم / دگر از حَسب و از نـَسـب مـاطلبي ما كه ز غم زار و ملوليم، دو نو رسته گلِ باغ رسوليم / دو شهزاده اسلام و دو نوباوه مسلم...

سـخـت بـزد بـر رخـشان سيلي و بنمود ز سيلي رخ همچون مهشان نيلي و / بر بست به هم گـيـسـوي آن هر دو غزال حرم عصمت و / سر زد چو خور از مشرق محنت / به لب شطّ فرات آمد و آورد به همراه خود آن هر دو غمين را...

نه خوفي ز خدا كرد و نه شرمي ز رسول دو سرا و نه يادي ز جزا كرد به شمشير ستم سر ز تن هر دو جدا كرد / ز غم، خون به دل خير نسا كرد و / تن هر دو بيفكند به دريا و سـرانـورشـان بـرد به همراه خود اي داد ازين كينه و بيداد! كه خون كرد دلِ زار صغير و جگر خلق زمين، اهل سما را. [8] .

مـطـلبـي كـه در پـايـان ايـن مـقـال عـنـوان مـي شـود در واقـع كـامـل كـنـنـده مـشـخـّصـه هـاي بـحـر طـويـل عـاشـورايـي اسـت. هـمـان گـونـه كه در بحر طـويـل مـرحـوم صـغـيـر اصـفـهاني ملاحظه كرديد و در هر اثري از اين دست، چندين فراز (فرعي) و (اصلي) است و شاعر پس از چندين فراز متوالي و همگون، سجع پاياني آن را با قافيه و رديف مشخّصي مي آرايد و آن را بدين گونه از ديگر فرازهاي فرعي جدا مـي كـنـد مـانـند: (كه ره داده شما را؟!) و (اهل سما را) كه داراي كلمات رديف و قافيه مجزّا و هـمـسـانـنـد. در مـتـن اصـلي ـ و نـه بـرگـزيـده و مـنـتـخـب ـ بـحـر طويل صغير، همين شاخصه در موارد عديده به كار رفته كه ما براي پرهيز از اطاله كلام، از نقل آنها خودداري كرديم.


پاورقي

[1] ظ: طرفه.

[2] ديوان منتخب القصائد، گردآورنده حاج شيخ عبّاس (محتاج) قمي، ص 827.

[3] ظ: باز.

[4] دادِ مرا.

[5] ديوان منتخب القصائد، ص 829 تا 831.

[6] مـرحـوم صـغير اصفهاني، شاعر نامدار آييني روزگار ما بود و عمر پربرکت خود را در نشر معارف آل اللّه و احياي مکتب عاشورا به پايان برد. خدايش بيامرزاد!.

[7] ظ: چو.

[8] گلواژه، گردآوري محمّد مطهّر، دفتر چهارم، ص 585 تا 587.