بازگشت

تصوير سازي


دوّمـيـن شـاخصه ساختاري شعر عاشورايي معاصر، برخورداري از (فضاهاي عاطفي) است كـه شـاعـر بـا بـهـره گـيـري بـه هـنـگـامْ از (عـنـصـر خيال) به ايجاد آن اهتمام مي ورزد.

اگـر يـك بـار ديگر غزل عاشورايي (آن ظهر دردآلود) را بيتْ به بيتْ مرور كنيم، خواهيم ديـد كـه حتّي يك بيت آن خالي از (تصوير) نيست و عليرضا قزوه در آفرينش اين اثر از (عنصر خيال) به بهترين شكل ممكن سود جسته است.

مـرحـوم حجّة الاسلام (نيّر) تبريزي (1248 ـ 1312) نيز در ميان مرثيهْ سرايان حسيني، مـنـزلت بـلنـدي دارد و تـركيب بند عاشورايي او در شمار بهترين و پرشورترين آثار مـنـظـوم عـاشـورايـي اسـت، ولي شعر بلند او، گاه از (فهم عامّه) فاصله مي گيرد و در بـرقـراري (ارتباط) با مخاطبان خود، موفّق نيست و با اين كه تركيب بند عاشورايي او، سـرشـار از (تـصـاويـر بديع) است، (واژه) هايي كه بار اين (تصوير سازي) را بر دوش مـي كـشـنـد بـه خـاطـر (نامأنوسي) و دور بودن از (فرهنگ محاوره اي) اگر چه در نهايت به ارايه (تصاوير) مورد نظر شاعر، توفيق مي يابند. ولي چون از (زبان ساده و صميمي) فاصله گرفته اند، با اقبال (فراگير) رو به رو نبوده اند:



اِستاد در برابر آن لشكر عبوس

چون شاه نيمروز بر آن اشهب شموس



گفت: اي گروه! هين منم آن نور حق، كزو

تابيده بر سجنجل صبح ازل، عكوس



مرسَل منم به آدم و، آدم مرا رسول

سايس منم به عالم و، عالم مرا مسوس [1] .



و حـضـور واژه هـاي (مـنـدرس) و (مهجوري) كه ديرزماني است تاريخ مصرف آنها سرآمده اسـت، بـهـره تصويري مخاطبان اين شعر نيّر را به (صفر) مي رساند. در حالي كه همين شـاعـر و در هـمـيـن تـركيب بند، هنگامي كه از زبان نسبتاً ساده و معمولي بهره مي گيرد، (تصاوير) شعري خود را روشن تر و شفّاف تر مي كند. كيست كه اين مطلع نيّر تبريزي را به خاطره نسپرده باشد؟!

گفت: اي گروه! هر كه ندارد هواي ما

سر گيرد و برون رود از كربلاي ما [2] .

ايـن غـزل عـاشـورايي محمّدعلي حضرتي به رغم لحن تند حماسي و بافت خشني كه طبعاً دارا است، سرشار از (تصاويري) زيبا است و در ذهن مخاطبان خود رسوب مي كند:



بار ديگر، باره را هي زد سوي ميدان سوار

مثل خورشيدي كه مي تازد به شب، عريان سوار



آتش شمشير خشمش، زَهره ها را آب كرد

رد شد از خاكستر دشمن چنان طوفان، سوار



بي زره، بي جامه، با تن پوشي از غيرت به بر

در مصاف تيغ هاي لخت در جولان، سوار



آسمان، ابري نبود و نيزه مي باريد و تير

كوه را مي ماند پا بر جا در آن باران، سوار!



ريشه تا در آسمان ها بست آن نخل رشيد

سبز روييد از زمين، يك دشتْ نخلستان سوار [3] !




پاورقي

[1] آتشکده حجّة الاسلام نيّر تبريزي، به اهتمام حسن مصطفوي.

[2] همان.

[3] بال سرخ قنوت.