بازگشت

زبان ساده و صميمي


اگر شعر عاشورايي امروز داراي زبان (غامض) و (پيچيده) اي باشد، فهم آن براي مردم مـا خصوصاً طبقه (جوان) و (نوجوان) دشوار مي شود، اين دشواري به خاطر عدم هماهنگي زبـان بـه كـار گـرفته شده در شعر، با زبان رايج مردم كوچه و بازار است كه با آن صـحـبـت مـي كـنند. يك اثر (ادبي) هنگامي با (اقبال عمومي) مواجه مي شود كه با زبان مـردم فـاصـله نـداشـتـه بـاشد، زباني كه از واژه هاي (غير متعارف) خالي است و حضور كلمات به اصطلاح (قُلُمبه) و (سُلُمبه) را برنمي تابد.

حـضـور واژه هـاي (مـهـجـور) و (نـامـأنوس) و (دشوار) در شعر عاشورايي امروز، از جنبه (مـردمـي بـودن) آن مـي كـاهـد و در ايـن صـورت بـراي نـسـل امـروز فـرق نمي كند كه شعر سده هاي گذشته را مرور كند يا شعر امروز را، چون هيچ كدام از آنها برايش ‍ جاذبه ندارد و نمي تواند در برقراري ارتباط به او كمك كند.

يـكـي از عـوامـلي كـه از سـادگـي و صـمـيـمـيـّت بـيـانـي مـي كـاهـد، تـمـايـل بـه (بـاستان گرايي) است كه هرازگاه در شعر عاشورايي امروز حضور دارد. درسـت اسـت كـه گـاه شاعر براي وسعت دادن به (محدوده واژگاني) خود به ناگزير از (نـمـادهـاي تـاريـخـي) اسـتـفـاده مـي كـنـد، ولي ايـن تـنها راه وسعت بخشيدن به معلومات تـاريـخـي بـراي شـاعـر نـيست و چنان كه در ادامه همين بحث خواهيم ديد، مطالعه متون منقَّح تـاريـخـي كـربـلا و حـادثـه عـاشورا نقش مؤ ثّري در غناي واژگاني شاعر از يك سو و اطّلاع رساني صحيح از ماجراي كربلا به مخاطبان از سويي ديگر، ايفا مي كند.

اگر در شعر عاشورا از نمادهاي مسلّم و واقعي كربلا استفاده كنيم، بهتر از آن است كه در شاهنامه فردوسي به دنبال شخصيّت هايي بگرديم كه به صورت غير واقعي، صفات خارق العاده اي را يدك مي كشند، چرا كه به محض مرور يكي از اين شخصيّت هاي افسانه اي اوّلين چيزي كه در ذهن انسان نقش مي بندد غير واقعي بودن آنها است و همين دريافت است كـه بـه مـا اجـازه نـمـي دهـد اين شخصيّت ها را باور داشته باشيم و آنان را الگوي خود قرار دهيم، اي بسا كه شاعر براي تجسّم عيني بخشيدن به يك شخصيّت عاشورايي به سـراغ (بـاسـتان گرايي) مي رود، ولي با تأثيري كاملاً متضادّ در مخاطبان شعر خود، رو بـه رو مـي شـود، چـرا كـه هـيـچ (نـماد تاريخي) نمي تواند جايگزين شخصيّت هاي عاشورايي باشد. اين نكته را هم نبايد از نظر دور داشت كه فراوانند واژه هايي كه داراي (مفاهيم بلند) و (بار ارزشي) ويژه اي هستند كه با لفظ درآميخته اند و چنان تار و پود (لفظ) و (معني) در هم تنيده شده است كه امكان روايت آنها به شيوه (باستان گرايانه) نـيـست، و اگر از اين شيوه در تبيين آنها استفاده كنيم از بار (ارزشي) و (فرهنگي) شان چيزي بافي نمي ماند.

مـفـاهـيـمـي هـمـانـند: (شهادت)، (ايثار)، (كرامت)، (صبر) كه در فرهنگ عاشورا از واژه هاي كـليـدي بـه شمار مي روند و معاني خاصّي را در ذهن مخاطبان القاء مي كنند، نمي توانند مـعادل هاي مناسب (باستاني) داشته باشند اگر چه در زمانه ما، هستند شاعراني كه هنوز در خـلق آثـار مـنـظـوم عـاشـورايـي از شـيـوه متكلّفانه متقدّمين سود مي جويند، ولي بحث ما پـيـرامـون اشـعـار عـاشورايي شعرايي است كه در دو دهه اخير ـ خصوصاً از شاخصه هاي شـعر معاصر، پيروي كرده، و شعر خود را با تغييرات ساختاري شعر امروز، تطبيق داده انـد. لازمـه مـقـايسه شعر عاشورايي (ديروز) و (امروز)، بررسي تطبيقي دامنه داري است كـه در حـوصـله ايـن مـقـال نمي گنجد ولي با اشاراتي كه به مقتضاي كلام در اين باره خواهيم داشت. پايگاه (شاخصه هاي ساختاري و محتوايي شعر عاشورايي معاصر) مشخّص تر خواهد شد.

شـايـد مـهـم تـريـن شـاخـصـه سـاخـتـاري شعر عاشورايي معاصر، (زبان ساده) و (بي پيرايه) اي است كه دارد. اگر در تركيب بند معروف عاشورايي حاجي سليمان (صباحي) بيدگلي كاشاني (متوفّي 1218 ه‍. ق) حضور مصطلحات، تركيبات و واژه هايي همانند: (مغفر)، (خفقان)، (امَّهات اربعه)، (آباي سبعه)، (دختران نعش)، (جدي)، (بُنَي)، (منسوخ)، (جـمـّازه)، (مـنـخسف)، (رَبع)، (شعري) و (لوث)، نشانه توانايي و تبحّر شاعر به شـمـار مـي رفت، در شعر عاشورايي امروز، اين كلمات و تركيبات نامأنوس راه ندارد، و واژه هايي مي توانند عنوان (شهروندي) شعر عاشورايي معاصر را داشته باشند كه با (فـهـم عـمـومي) به آساني (ارتباط) برقرار كنند. شايد يكي از عواملي كه تركيب بند عـاشـورايـي مـحـتـشـم را مورد اقبال بي چون و چراي عموم مردم فارسي زبان قرار داده، زبان نسبتاً ساده اي باشد كه محتشم به كار گرفته است. در تمامي دوازده بند محتشم، حـتـّي بـراي نـمـونـه نـمـي تـوان يـك واژه نـامـأنـوس و يـا يـك تـركـيـب دل آزار را نـشـان داد. واژه هاي: (عيّوق)، (نُشور)، (سرادق)، (ذروه)، (عماري) و (بضعه)، دشـوارتـرين واژه هاي تركيب بند فاخر محتشم كاشاني است كه معاني آنها حتّي براي كـسـانـي كـه بـا شعر آييني مختصر سر و كاري دارند، پوشيده نيست، و از همين روي مي تـوان بـه ايـن نـتيجه كاملاً منطقي رسيد كه يكي از شرايط اساسي مقبوليّت شعر، دارا بـودن (زبـان سـاده) و (بـدون پـيـچـيـدگـي) اسـت و شـعـر عاشورايي دو دهه اخير، اين خـصوصيّت را كاملاً دارا است. (زبان صريح و روشن) از شاخصه هاي بارز شعر امروز اسـت و شـاعـر آيـيـنـي تـلاش مـي كـنـد كـه بـا پـرهـيـز جـدّي از (غـمـوض بـيـانـي) و (فـضـل فـروشـي هـا) به بيان (صريح) و (روشني) دست يابد كه جامعه امروز به آن نياز دارد.

بـديـهـي اسـت (بـاسـتـان گـرايـي) در شـعـر امـروز، و كـشـف معادل هاي زيباي فارسي براي لغات بيگانه، و احياي واژه هاي (دري)، از اين امر مستثنا است و (وسعت دايره واژگاني) را سبب مي شود ولي پرداختن بيش از لزوم و اندازه به اين (كند و كاوهاي لغوي) و (كشف هاي ادبي) نيز، شاعر را ناخودآگاه در مسيري قرار مي دهد كـه بـه (غـمـوض تـدريـجـي) اثـر مـي انـجـامد، كه مطلوب نيست. براي مقايسه دو شعر عـاشـورايـي تـصـويـري ديـروز و امـروز، سـه بـيـت از بـنـد اوّل تركيب چهارده بندي صباحي بيدگلي كاشاني را با هم مرور مي كنيم:



افتاد شامگه به كنار افق، نگون

خور، چون سرِ بريده ازين طشت واژگون!



افكند چرخ، مغفر زرّين و از شفق

در خون كشيد دامن خفتان نيلگون



كنَد امَّهات اربعه ز آباي سبعه، دل

گفتي خلل فتاد به تركيب كاف و نون!



در لذّتـي كـه اهـل ادب از ايـن ابيات محكم و بلند و تصويري مي برند، ترديدي نيست، ولي آيا بهره جامعه امروز از اين ابيات به حدّاقل نرسيده است؟!

(رسالت) شعر امروز، (فراگير شدن) آن را مي طلبد، و شعر هنگامي فراگير مي شود كـه بـتـوانـد بـا فهم مردم كوچه و بازار (رابطه) برقرار كند، در غير اين صورت با (فـاصـله) گـرفتن از (فهم عمومي) به سرنوشتي مشابه با آثاري از اين دست، دچار خواهد شد.

(آن ظـهـر دردآلود) عنوان يك غزل عاشورايي از عليرضا قزوه است، كه با زباني (ساده)، (صـمـيـمـي)، (روايـي)، (تـصـويـري) و سـرشـار از (مـفاهيم ارزشي) به راحتي با مخاطبان خود ارتباط برقرار مي كند و آهنگ (بيداري) را در گوش جانشان مي نوازد:



نخستين كس كه در مدح تو شعر مي گفت، آدم بود

شروع عشق و آغاز غزل، شايد همان دم بود



نخستين اتّفاق تلخ تر از تلخ، در تاريخ

ـ كه پشت عرش را خم كرد ـ يك ظهر محرّم بود



مدينه نه، كه حتّي مكه ديگر جاي امني نيست

تمام كربلا و كوفه، غرق ابن ملجم بود!



فتاد از پا كنار رود، در آن ظهر درد آلود

كسي كه عطر نامش آبروي آب زمزم بود



دلش مي خواست مي شد آب شد از شرم، امّا حيف!

دلش مي خواست صد جان داشت، امّا باز هم كم بود!



اگر در كربلا طوفان نمي شد، كس نمي فهميد

چرا يك عمر پشت ذوالفقار مرتضي، خم بود [1] ؟!



چـنـان كـه مـلاحـظـه كـرديـد، زبـان (سـاده) و (بـي پـيـرايـه) ايـن غـزل عاشورايي، زباني آشناست و بيْت بيت آن مي تواند هر نقّاش ‍ متعهّد و با احساسي را به ترسيم يك تابلوي زيباي عاشورايي وسوسه كند.


پاورقي

[1] بال سرخ قنوت، به انتخاب محمّدعلي مجاهدي.