بازگشت

بانيان شيوه واسوخت


شـبـلي نـعـمـانـي از وحـشـي بـافـقـي بـه عـنـوان آغـازگـر ايـن شـيـوه بـيـانـي يـادمـي كـنـد [1] .

شـايـد (تـركـيـب بـنـد) وحـشـي ـ كـه در زمـانـه خـود او اشـتـهـار كـامـل يـافته است ـ نظر شبلي را به خود جلب كرده باشد، چرا كه اين تركيب بند كه از نهايت شور برخوردار است سرگذشت ناكامي هاي خود اوست.

مـسـلّمـاً وحـشـي اوّليـن شاعر دلسوخته اي نبوده كه كارش در عشق به ناكامي كشيده است و پـيـش از او نـيـز شـاعـران دلباخته ديگري از بيوفايي هاي معشوق خود گله داشته اند و آثار اين گلايه مندي را مي توان در غزليّات آنان به روشني مشاهده كرد.

ابـوالقـاسـم مـحتشم شرواني بهو پالي مؤ لّف تذكره اختر تابان غزلي دارد با شيوه (واسوخت):



ترك عشقت اي بت نامهربان خواهيم كرد

با دگر نامهربان، الفت به جان خواهيم كرد



الفتت گر نيست با ما اي جفا جو! گو مباش

ما به رغمت الفتي با ديگران خواهيم كرد!



قحط خوبان نيست، هر جا دلبري خواهيم جست

دل به قيد طرّه آن دلستان خواهيم كرد



قدر عشق ما اگر پيش تو نبوَد، نيست غم

عشقبازي با نگاري قدرْدان خواهيم كرد



ما ز كويَت اين زمان رخت اقامت مي كشيم

اين نپنداري كه باز اينجا مكان خواهيم كرد [2] .



ولي بـا هـمـه ايـن گـله گـزاري هـا، اگـر از جـانـب (دوسـت) نـيـم نـگـاهـي نـصـيـب دل شـاعـر شـود بـاز در اظـهـار مـحـبـّت بـه او لحـظـه اي دريـغ نـخـواهـد كـرد، به مقطع غزل محتشم شرواني توجّه كنيد:



گر بناي دوستي محكم كني با محتشم

خاك پايت را درون ديدگان خواهيم كرد!



چرا كه اين گونه گله مندي ها بيشتر در غرور شاعرانه ريشه دارد و شاعر با روي آوردن بـه (واسـوخـت) در واقـع خـلا وجـودي معشوق را توجيه مي كند و هر چه گناه است در نامه اعمال (معشوق) مي نويسد! و خود را در اين ميانه بي گناه قلمداد مي كند.

صرفي ساوجي هم غزلي دارد با همين سبك و سياق:



او ز من بيگانه شد، من هم جدايي مي كنم

هر چه باداباد، ترك آشنايي مي كنم



بي نياز از وصل او خواهم شدن، اينست و بس

آرزويي كز درِ دل ها گدايي مي كنم [3] .



عـلي نـقـي كـمـره اي اديـب سـخـنور پرآوازه، و غزلپرداز نامي، در غزلي از پايان حسن (يار) خبر مي دهد و داستان عشق خود را به پايان رسيده تلقّي مي كند:



گذشت آن كه پريشانيِ دل و جان بود

اگر ز باد صبا كاكلت پريشان بود



گذشت آن كه ز پي همچو سايه مي رفتم

به هر كجا كه نهال قدت خرامان بود...



نقي! تو زود به واسوختن رسانيدي

و گرنه او ز ستمهاي خود پشيمان بود! [4] .



ابـوالقـاسم هجري قمي از شعراي بنام سده دهم نيز مسدّسي دارد در شيوه (واسوخت) كه براي پرهيز از اطاله كلام به نقل آخرين بند آن بسنده مي شود:



زين پس اي شوخ جفا جو! نكنم ياد از تو

نكشم سنگدلا! اين همه بيداد، از تو



وه كه شد خرمن عمرم همه بر باد از تو

دل ويران شده من، نشد آباد از تو



اين قَدر بهره كه ديدم. منِ ناشاد از تو

تو نبيني ز خود و، غير مبيناد از تو!



اي پريچهره! چو اشك از نظرت افكندم

از لب لعل تو، دندان طمع بر كندم [5] .



شبلي نعماني نه تنها وحشي بافقي را آغاز گر شيوه بياني (واسوخت) مي داند، كه او را آخرين حلقه اين زنجيره نيز مي شناسد! در حالي كه پس از وحشي نيز چنان كه ديديم شاعراني بودند كه از اين شيوه استفاده مي كردند.

بـه هـر روي، پـس از زوال تـدريـجـي (سـبـك وقوع) شيوه (واسوخت) توسّط برخي از شاعران به كار گرفته شد [... و با منسوخ شدن سبك وقوع، (واسوخت گويي) از ميان نـرفـت و تـا ايـن اواخـر در هـنـدوسـتان بازار آن رايج بود، و هم اكنون در شعر (ريخته) واسوخت گويي عنواني دارد] [6] .


پاورقي

[1] شعر العجم، شبلي نعماني، ج 3، ص 16.

[2] مکتب وقوع در شعر فارسي، ص 683 و 684.

[3] مکتب وقوع در شعر فارسي، ص 685.

[4] مکتب وقوع در شعر فارسي، ص 686.

[5] تذکره سخنوران قم، محمدعلي مجاهدي، ج 1، ص 352 تا 362.

[6] مکتب وقوع در شعر فارسي، ص 683.