بازگشت

نمونه هاي سبك وقوع در غزل عاشورايي امروز


حـضـور مـلمـوس (واقـع) در مـتـن (واقعه) و بيان صميمي اين واقعيّت به شيوه وقوع، در شعر عاشورايي امروز تازگي دارد.

از رقـيـّه دخـتـر نازدانه اباعبداللّه (ع) بسيار سخن رفته، و ماجراي اين دخترك وفادار و مهربان در شعر عاشورا بازتاب گسترده اي داشته است ولي تصويري كه ازو در شعر عـاشـورايـي امـروز به كمك شيوه وقوع ترسيم مي شود، تصويري كاملاً عاطفي، دوست داشتني و در نهايتْ (بيدلانه) است.

به ابياتي از غزل پرشور فرخنده شهرياري توجّه كنيد:



مي شناسم آفتاب روشنم!

مي شناسي؟! اين گل نيلي، منم!



مي گذارم سر به روي گونه ات

مي گذاري سر به روي دامنم؟!



اي فداي دستِ در پا پرورت!

ايستادم، پيش چشم دشمنم



خواندمت در اقتدايي آتشين

كوه، خم شد در خروش شيونم



آن شهيد شاهدان بي سرت

ـ آتش شام غريبانت ـ منم



راستي امشب عليْ اصغر كجاست؟!

جاي دستش مانده روي گردنم! [1] .



هـمـان گـونـه كـه مـلاحـظـه كـرديـد در ابـيـات دوّم و شـشـم ايـن غزل عاشورايي، حضور سبك وقوع تا چه اندازه آن را دلنشين تر ساخته است، خصوصاً بيت ششم كه بهترين تصوير عاطفي و بيدلانه را دارا است.

غـزل عـاشـورايـي (خـواب سرخ) از منصوره عرب سرهنگي در شماره بهترين نمونه هاي سبك وقوع در غزل عاشورايي امروز است:



بخواب بر سرِ زانوي خسته ام، سرِ بابا!

منم، همان كه صدا مي زديش: دختر بابا!



دلم گرفت ازين كوچه هاي سرد غريبه

چه دير آمدي اي سر؟! كجاست پيكر بابا؟!



ميان شام سياهي كه يك ستاره ندارد

دلم خوش ست به نور حضور پرپر بابا!



چرا نبود در آن روز، فرصتي كه خدايا!

منِ سه ساله شوم پاسدار سنگر بابا؟



چه خوب مي شد اگر مي شد اين پرنده كوچك

ميان خون و پريدن، فداي باور بابا



صبور باش! سرت سر بلند باد! مبادا

نگاه دشمني افتد به ديده تر بابا



بخوان براي من امشب درين سكوت خرابه

كه خواب سرخ ببينم، بريده حنجر بابا!



دلم گرفت ازين كوچه هاي سرد غريبه

چه دير آمدي اي سر!؟ كجاست پيكر بابا؟!



مرا ببر به ديارم، به كوچه هاي مدينه

به خانه مان، به همان كلبه محقّر بابا



بخواب بر سر زانوي خسته ام...

و چند لحظه بعد، آن صداي گريه نيامد



رسيده بود گل كوچكي به محضر بابا [2] !

زهرا بيدكي، از منظر ديگري به اين صحنه تكان دهنده نگاه كرده است:



بر صورتش نهاده، دستان كوچكش را

آهسته مي تكاند چشمان كوچكش را



دريا چقدر آرام با دست هاي گرمش

بر سينه مي فشارد طوفان كوچكش را!



ديدي چه طور كوفه با تازيانه هايش

آغوش باز مي كرد مهمان كوچكش را؟



لب هاي غنچه خشكيد، حرفي دگر ندارم

اي چشم! پر كن از اشك، دامان كوچكش را [3] .



و غـزل عـاشـورايـي (دشـمـن كـوچـك مـن) نـمـونـه ديـگـري از حـضـور سـبك وقوع در شعر عاشورايي امروز است:



روح بزرگش دميده ست جان در تن كوچك من

سرگرم گفت و شنود است، او با منِ كوچك من



حس مي كنم مثل بابا قد مي كشم تا به بالا

روح بزرگش نهفته ست در اين تن كوچك من



در چشم من مي نشيند عكسي كه همشكل باباست

خورشيد او مي تراود از روزن كوچك من!



يك لحظه از من جدا نيست باباي خوبم، ببينيد

دستان خود حلقه كرده ست بر گردن كوچك من



مي خواستم از يتيمي، از غربت خود بنالم

ديدم سر خود نهاده ست بر دامن كوچك من



گفتم تن زخميَش را، عريانيَش را بپوشم

ديدم بلندست و كوتاست پيراهن كوچك من!



در اين خزان محبّت، دارم دلي داغ پرور

هفتاد و دو لاله رسته ست از گلشن كوچك من



از كربلا تا مدينه يك دفتر خاطرات ست

با ردّ پايي كه مانده ست از دشمن كوچك من



دنيا چه بي اعتبار است در پيش چشمي كه ديده ست

دارالاَمان جهان را در مأمن كوچك من!



آنان كه بر سينه دارند داغ سفر كرده اي را

شاخ گلي مي گذارند بر مدفن كوچك من



مي رفت و مي خواست انگار تا هر دو تنها بمانيم

من با تمام بزرگيش، او با من كوچك من!



ابـيـات چـهـارم، پـنـجـم، ششم و دهم اين غزل، گيرايي عاطفي خاصّ خود را مرهون شيوه وقوع است.


پاورقي

[1] يادواره دهمين مراسم شب شعر عاشورا، خرابه شام، صص 54 و 55.

[2] يادواره دهمين مراسم شب شعر عاشورا، خرابه شام، ص 59 و 60.

[3] يادواره دهمين مراسم شب شعر عاشورا، خرابه شام، ص 102.