بازگشت

اسبي در باد


مـحـمـّد شـريـف سـعيدي، در اين غزل پر شور و حماسي از همين منظربه عرصه نبرد چشم دوخته است:



مي دود اسبي با يال پريشان، در باد

پشت زين، خشم دگر دارد طوفان در باد!



مرد اگر داد زند صاعقه آسا اينك

از تب حنجره اش سوزد ميدان، در باد!



تيغ اگر در كف اين كوه نباشد، اينك

مي رود سبزترين جنگل ايمان، در باد



از شرار نفس سوخته اش، چون خورشيد

شعله مي گيرد گيسوي بيابان در باد!



مي رود، از جگر معركه برمي گردد

بي سوار امّا، آن سوخته يكران در باد



تا نشيند عطش معركه، اينك زينب

كوه ابري است كه مي بارد باران در باد



خيمه، مي سوزد و طفلي كه تمامي عطش ست

مي دود تلخ و برافروخته دامان، در باد



رودها، مرثيه مي خوانند از دلتنگي

آسمان نيز دريده ست گريبان در باد



و پـايـان ايـن غـزل تصويري را، تمنّاي سبزي كه در بهار نشكفتن روييده است، رقم مي زند:



مرقدش، مشرق گلهاي فروزان بادا!

آن كه جان داد چو فانوس فروزان در باد [1] .




پاورقي

[1] بال سرخ قنوت، ص 289.