بازگشت

پيام كربلا


هـرقـيـامـي، (پـيـامـي) دارد و پـيـام نـهـضـت كـربـلا (اسـتـمـرار خـطـّتـوحـيديِ) انبيا،بسط (قسط) و (عدل) و استقرار (آزادي) و (استقلال) در اين گستره خاكي است.

جواد محقّق همداني (م. آتش)، پيام زينب كبري (س) را به گوش جان نيوشيده، و آن را در شعر حماسي خود، خروشيده است:



نشست ـ بار رسالت به دوش ـ بر سر خاك

كه خون ز ديده ببارد، غم برادر را



سرود: بي تو اگر چه بسيط دل، تنگ ست

ولي مباد كه خالي كنيم سنگر را



پيام خون تو را با گلوي زخمي خويش

چنان بلند بخوانم كه: ابر، تُندر را [1] .



بـدون تـرديـد، يـكـي از احـسـاسـي تـرين صحنه هاي شگرف عاشورا، صحنه بازگشت ذوالجـنـاح از قـتـلگـاه بـه خـيـمـه پردگيان حرم آل اللّه است. شاعر روزگار ما در وجود ذوالجـنـاح به دنبال كشف حقيقتي است كه او را اين گونه فدايي كرده است. فداكاري اين اسـب نـجيب در جريان جنگ حضرت سيّدالشّهدا با سپاه دشمن و تلاشي كه براي نگهداري امـام بـر روي زيـن ـ تـا آخـريـن لحظات نبرد ـ از خود نشان مي دهد و (وفاداري) او پس از شهادت امام به آل اللّه و پريشاني يال و واژگوني زين او به هنگام بازگشت به خيمه هـا و زخـم هـاي كـاري بـي شـمـاري كـه بـرداشـته بود، همه و همه حاكي از (فداكاري)، (وفـاداري) و عـشـق سـتـودنـي او بـه امـام و عـلاقـه بـي شـايـبـه اش بـه كـودكـان خـردسـال خـيـام اسـت كه آدمي را در پذيرفتن فراز پاياني زندگي او دچار ترديد نمي سازد و آن، بازگشت به قتلگاه و كوبيدن سر بر زمين از شدّت بيتابي، و جان باختن است. و از اين روي در گوشه دل هر شاعر دردآشنايي، محبّت ذوالجناح را مي توان مشاهده كرد.

شـاعـران زمـانـه مـا بـا (برداشت) هاي متنوّعي از رفتار مركب با وفاي امام، بر آفرينش آثـار مـنـظـوم حـمـاسـي و عـاطـفـي و عـرفـانـي تـوفـيـق يـافـتـه انـد، كـه در خـور تأمّل است.


پاورقي

[1] بال سرخ قنوت، ص 280.