بازگشت

استمرار رسالت


(رسالت) سالار شهيدان پس از (شهادت) نيز ادامه يافت و اين بار با زباني ديگر به (هدايت) انسان ها، قيام كرد:



كربلا را مي سرود اين بار، روي نيزه ها

با دو صد ايهام معني دار، روي نيزه ها



و (همنوايي) شهدا و (تكرار شعر كربلا) استمرار (خطّ سرخ عاشورا) را ميسّر مي سازد:



نينواييْ شعر او، از ناي هفتاد و دو ني

مثل يك ترجيع شد تكرار، روي نيزه ها



و كـدام چـشـمـي ديـده اسـت كـه (چـوب خـشـك نـيـزه) بـا (هـفـتـاد و دو گل) زينت شود؟



چوب خشك ني، به هفتاد و دو گل آذين شده ست

لاله ها را سر به سر بشمار، روي نيزه ها.



و شـاعـر، از (نـسـيـم) مـي خـواهـد كـه آهـسـتـه تر در حريم (لاله ها) كه زخمي داغند، پاي بگذارد:



زخميِ داغند اين گل هاي پر پر اي نيسم!

پاي خود آرام تر بگذار روي نيزه ها



و لطافت (لاله ها)، حتّي حضور (مهتاب) را هم برنمي تابد:



يا برين نيزار خون امشب متاب اي ماهتاب!

يا قدم آهسته تر بردار، روي نيزه ها



و در ايـنـجـا شـاعـر بـه ياد (شب عاشورا) مي افتد كه امام، شهدا را به (ميعادگاه) فردا فرامي خواند:



ياد داري آسمان! با اختران، خورشيد گفت

وعده ديدارمان اين بار، روي نيزه ها؟!



و ايـنـك، تـمامي اصحاب وفادار امام در ميعادگاه حضور يافته اند تا (وفاي به عهد) را بـه مـا انـسـان هـا بـيـامـوزنـد، و خـدا در ايـن آيـنـه هـاي زلال، جلوه تمام عياري دارد:



زنگيان، آيينه مي بندند بر ني؟ يا خدا

پرده بر مي دارد از رخسار، روي نيزه ها؟



و قرائت (قرآن) با (ناي بريده) و بر بالاي (ني)، هنر امام شهدا است:



صوت قرآن ست اين؟ يا با خدا در گفتگوست

رو به رو، بي پرده، در انظار روي نيزه ها؟



و گـفـتـگـوي بانوي ـ كربلا ـ حضرت زينب كبري ـ با سر مبارك امام الشّهداء بر بالاي ني، شنيدني است:



با برادر گفت زينب: راه دين، همواره شد

گر چه راه توست ناهموار روي نيزه ها!



و انگار (خدا) آن روز بساط (طور) خود را بر روي (نيزه ها) گسترده بوده است:



صحنه اوج و عروج ست و طلوع و روشني

سير كن، سير تجلّي زار روي نيزه ها



و سرانجام، بانوي كربلا كه در هُرم (آفتاب) و (عطش)، دلْ نگران (لاله هاي سربرهنه) باغ (شهادت) است، راهنماي كاروان را به تغيير مسير (قافله) فرامي خواند:



اي دليل كاروان! لختي بران از كوچه ها

بلكه افتد سايه ديوار، روي نيزه ها!



و نصيب شاعر ازين سير عاشورايي، حيرتي است كه آيينه چشمان او را فرا گرفته است:



چشم ما، آيينه آسا غرق حيرت شد چو ديد

آن همه خورشيد اختر بار، روي نيزه ها [1] .




پاورقي

[1] يک صحرا جنون، سروده محمّد علي مجاهدي، صص 126 و 127.