بازگشت

ياران همراه


(قـافـله حـسيني) آماده حركت به سمت (كربلا) است، و ياران همراه براي اين كوچ سرخ، لحظه شماري مي كنند:



همره شدند، قافله اي را كه مانده بود

تا طي كنند مرحله اي را، كه مانده بود



و پـيـش از پـيـوسـتـن بـه اردوي (امـام)، بـا طـرح يـك سـؤ ال: (رفتن و يا ماندن؟)، (بودن و يا نبودن؟) به پاسخ دلخواه خود رسيده اند كه در حلّ آخرين (مسأله)، راهگشاي شان بوده است:



با طرح يك سؤال، به پاسخ رسيده اند

حل كرده اند، مسأله اي را كه مانده بود



و تـنها توشه اي كه با خود برداشته اند، زاد راه (بيخودي) است كه (فاصله) آنان را با (خدا) از ميان برداشته است:



از خويش رفته اند سبكبال، تا خدا

برداشتند فاصله اي را، كه مانده بود



و امـام، در (پـگـاه) عـاشـورا با نيم نگاهي، (نافله) را بدرود مي كند، نافله اي كه تا ابد در حسرت امام خواهد سوخت:



با ركعتي نگاه، در آن آخرين پگاه

بدرود گفت، نافله اي را كه مانده بود



و هـنـوز تعداد اصحاب واقعي امام، به حدّ نصاب نرسيده اند و چشمان امام به سپاه دشمن دوخـتـه شده است. انگار انتظار كسي را مي كشد! و لحظاتي بعد، سواري را مي بيند كه بـيتابانه از صف دشمن به سمت خيمه امام مي تازد! سواري كه از همه ديرتر آمده، ولي زودتر از ديگران (رخصت) خواهد يافت:



در فصل آفتاب و عطش، از زبان (حر)

نوشيد آخرين (بله) اي را كه مانده بود



و اينك (كاروان شهداي كربلا)، چشم انتظار (قافله سالار) خود است ولي امير كاروان بايد پـيـش از عـروج، (پـرنـده) كـوچـكـي را كـه در (قـفـس) پـر و بال مي زند، آزاد كند تا مژده آمدنش را براي طايران گلشن قدس ببرد:



آمد برون ز خيمه غربت، قفس به دست

آزاد كرد چلچله اي را، كه مانده بود!



و اينك به دنبال (كاروان شهدا)، (قافله اسيران) در حركت آمده است، و بانوي كربلا قدم بـه قـدم و مـنـزل بـه مـنـزل، قـافـله را هـمراهي مي كند و راه عبور كاروانيان را از (حلقه محاصره) دشمن مي گشايد:



از حلقه محاصره، زينب عبور كرد

از هم گسيخت سلسله اي را كه مانده بود



و هـنـگـامـي كـه قـافـله بـه دروازه شـام مـي رسـد. خـروش عـلي (ع) در حـنـجـره زيـنـب، گل مي كند:



در حنجرش، خروش علي را شكفته ديد

در خطبه ريخت، ولوله اي را كه مانده بود



در بند بندْ شاميِ كوفيْ فريب ريخت

تنْ لرزه هاي زلزله اي را كه مانده بود



و سـرانـجـام بـه هـنـگـام عـزيـمـت قـافـله بـه سـمـت مـديـنـه، بـا كـاروانـي از دل هاي سوگوار و داغدار رو به رو مي شوند كه به بدرقه آمده اند و قافله، حركت مي كند. قافله اي كه شيون دل ها، ناله هاي جرس را همراهي خواهد كرد:



دل هاي پرخروش و جرسْ جوش و نالهْ نوش

هي مي زدند، قافله اي را كه مانده بود! [1] .




پاورقي

[1] اثر چاپ نشده اي از نگارنده اين سطور.