بازگشت

آغاز فصل سپيده است


فاطمه سالاروند، كه انگار صحنه هاي جنگ تحميلي برايش تداعي گراحياي (ارزش هاي عـاشـورايـي) است، همانند آدمي كه خواب ديده باشد، به روايت رؤ يايي مي پردازد كه غمگنانه ولي متعهّدانه است:



چشمي گشوديم و ديديم خورشيدمان، سربريده ست

بيرحمْ دستي ازين باغ، يك دامن آلاله چيده ست



شيون كن اي دل! دل من! وقتي درين خاك تشنه

اين سو: سپيدار زخمي، آن سو: صنوبر خميده ست



آه اي علمدار! برگرد، بي تو درين دخمه زرد

يك حسرت سرخ، يك درد، در سينه ام قد كشيده ست



وقتي كه از عشق خواندي با حنجر پارهْ پاره

ديگر چه جاي رباعي؟! ديگر چه جاي قصيده ست؟!



آن سر كه بر نيزه ها بود، بر بام تاريخ مي گفت

پايان اين فصل خونين، آغاز فصل سپيده ست [1] .




پاورقي

[1] درياي شعله ور، ص 139.