بازگشت

پاسداري


عـلي مـوسـوي گـرمـارودي، درمـثـنـوي بلندعاشورايي خود، از (دست) و (جاني) سخن مي گويد كه اين: (شاخ درخت باوفايي) وآن: (ميوه باغ كبريايي) است:



اي سروِ بلند باغ ايمان!

وي قُمريِ شاخسار احسان!



دستي كه، ز خويش وانهادي

جاني كه، به راه دوست دادي



آن: شاخ درخت باوفايي ست

وين: ميوه باغ كبريايي ست



و (رسالت) سقّاي كربلا را در آن لحظات سرنوشت ساز (اطاعت) امر (امام) و (پاسداري) از مشگ آبي مي داند كه به همراه دارد:



دستان خدا، ز تن جدا شد

و آن قامت حيدري، دو تا شد



بگرفت به ناگزير، چون جان

آن مشگ ز دوش خود به دندان



و آن گاه، به روي مشك خم شد

وَز قامت او، دو نيزه كم شد!



جان در بدنش نبود و، مي تاخت

با زخمِ هزار نيزه، مي ساخت



و تـقدير الهي بر اين قرار گرفته است كه (شهادت) او را با (حسرت) درهم آميزد، تا به مقام و منزلتي كه در خور اوست، نايل آيد:



چون سوي زمين خميد، آن ماه

عرش و ملكوت بود همراه



تنها نفتاد بوفضايل

شد كفّه كاينات، مايل!



چون مه، شب چارده برآيد

دريا، به گمان فراتر آيد



اي بحر! بهل خيال باطل!

اين ماه كجا و بوفضايل؟!



گيرم دو سه گام، برتر آيي

كو حدِّ حريم كبريايي؟ [1] .



شـاعـر متعهّد آييني امروز، با تأثير پذيري از صحنه هاي شگرف جنگ تحميلي ـ كه در جـاي خود به آن خواهيم پرداخت ـ به دنبال شناخت (ارزش هاي عاشورايي) و به تصوير كشيدن آنها است.

شـاعـران روزگار ما، مدّتها است كه خيال (عمود آهنين) را از ذهن خود پاك كرده اند، چرا كه در ناكار آمدي اين تركيبات حسّ ترحّم برانگيز، ترديدي ندارند، و از اين روي به سرعت از كـنـار ايـن مـقـوله هـاي (تـكـراري) و (مـلالت آور) عبور مي كنند ولي در كنار (ارزش ها) تـأمـّلي درخوردارند. غلامرضا سازگار (ميثم) با اين كه در آفرينش نوحه ها و منظومه هـاي مـاتـمـي و نـاله بـرانـگـيـز و گـريـه خيز، يد طولاني دارد! ولي در دو دهه اخير با رويكرد جدّي به (مفاهيم ارزشي) در غناي محتوايي شعر خود كوشيده است:



اي عشق و ايثار، آفريده تو!

دل، بسمل در خون تپيده تو!



خونريزي شمشير خشم توحيد

از تيغ ابروي كشيده تو



عبّاسي و، شير خدا نهاده

گلبوسه ها بر دست و ديده تو



روز ازل ـ از هست و بود عالم

عشق و شهادت، برگزيده تو



تصوير غيرت بر زمين كشيده

خونِ ز پيشاني چكيده تو



در مهد و مقتل، با حسين بودن

مشي و مرام و خطّ و ايده تو



بر قلب تاريخ، اين رجز نوشته

از خون بازوي بريده تو



وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني

اِنّي اُحاميْ ابداً عنْ دينيْ



اي عشق ثاراللّه، عادت تو!

وي زنده، توحيد از شهادت تو!



امواج خون، روز نماز ايثار

سجّاده سرخ عبادت تو



آزادگي، تا صبح روز محشر

دارد به لب، عرض ارادت تو



حسرت برد در حشر هر شهيدي

بر عزّت و مجد و سعادت تو



آبي كه از كف ريختي به دريا

اقرار دارد بر سيادت تو



هر جا كه عاشورا و كربلا يي ست

خطّي ست از درس رشادت تو



اين بيت را، بايد هميشه خواندن

حتّي شب جشن ولادت تو



وَاللّهِ اِنْ قَطَعْتُموا يَميني

اِنّي اُحاميْ ابداً عنْ دينيْ [2] .




پاورقي

[1] درياي شعله ور، ص 90 تا 93.

[2] نخل ميثم، سروده سازگار.