آب، بابا، اباالفضل!
ابوالقاسم حسينجاني، از منظر شهودي به شريعه فرات مي نگرد و به خاطر مي آورد كه بارها (او) را در كنار (دل) و (دست) و (دريا) ديده است، و به ياد كودكي اش مي افتد كه جز (آب، بابا، اباالفضل!) تكليف شب نداشته است، و اين استمرار عشق عاشورا است كه در وجود او، جريان پيدا كرده و فرصت (تماشا) را از او دريغ نداشته است:
كنار دل و دست و دريا، اباالفضل!
تو را ديده ام بارها، اباالفضل!
تو از آب مي آمدي، مشگ بر دوش
و من در تو محو تماشا، اباالفضل!
دل از كودكي، از فرات آب مي خورد
و تكليف شب: آب، بابا، اباالفضل! [1] .
پاورقي
[1] درياي شعله ور، ص 66.