قياس؟ هرگز!
اگر در شعر ديروز عاشورا، علمدار كربلا را به استواري (كوه) وعظمت (دريا) همانند مي كـردنـد، در شعر عاشورايي امروز، (كوه) و (دريا) را بايد در (استواري) و (عظمت) به او تشبيه كرد آن هم با دو (پيش شرط) اساسي، كه وقوع آن (غير ممكن) است:
از قهر تو، شاهين قدر پر ريزد
وز هيبت تو، شير قضا بگريزد
ماند به تو كوه، اگر به رفتار آيد!
دريا به تو مي ماند، اگر برخيزد! [1] .
چرا كه در فرهنگ عاشورا، (كوه ساكن) و (درياي بي حركت) راه ندارند، و اين (رفتار) و (خيزش) است كه به آن دو، معنا و مفهوم خاصّي مي بخشند.
و هـمـيـن هـمانندي را مي توان در ميان دو نماد (رخشندگي) و (بخشندگي) با (دليري) و (بيباكي) برقرار ساخت، به شرطي كه از عهده انجام دو كار (خطير) برآيند:
كو شير دلي كه پنجه با شير زند؟!
بي حمله، ره هزار نخجير زند؟
ماند به تو خورشيد، اگر بخروشد!
ماند به تو شير، اگر كه شمشير زند [2] !
پاورقي
[1] يک صحرا جنون، سروده محمدعلي مجاهدي، ص 157.
[2] يک صحرا جنون.