به ياد روزهاي خوب خدا
و همو، از ديواري كه در ميانه (او) با (دل) فاصله انداخته، شكايت دارد و روزگاراني را بـه يـاد مـي آورد كـه بـا شـكـستن (پل واسطه)، فاصله خود را با (شهدا) كوتاه تر مي كرديم:
چشم، بي واسطه آن روز خدا را مي ديد
حيف شد، چشم دلم لايق ديدار نبود
مي شكستيم پل واسطه را، با هر گام
بين ما و شهدا فاصله بسيار نبود
عاطفه بود و خطر بود و، خدا با ما بود
زندگي بود، ولي اين همه تكرار، نبود
كاش مي ريخت تماميّت اين فاصله ها
كاش بين من و دل، اين همه ديوار نبود! [1] .
پاورقي
[1] مجموعه شعر ماه و نخل، ص 108 و 109.