يادي از شهدا
اگـر شـاعـر ديـروز، از (شـهـادت) تنها يك برداشت ذهني داشت، شاعر اين روزگار بي آنـكـه تـلاشـي كـرده بـاشد، (شهادت) را در (عينيّت) خود مي بيند و با گشودن يكي از دريچه هاي شهودي، به روايت (ديدني ها) ي خود مي نشيند، نه (شنيده ها). كدام شاعري را مـي شـناسيد كه چشم خود را بر روي واقعيّت ها بسته، بيدردانه از كنار صحنه هاي پر شـور جنگ تحميلي بگذرد و يا مشتاقانه براي تماشاي اين پرده هاي زيبا سراغ رسانه هـاي تـصـويـري نرود؟! ولي افسوس كه (غبار) را با (آيينه)، دشمني ديرينه است و در اين فضاي غبارآلود، چيزي كه از دست مي رود، فرصت (تماشا) است:
از من و تو مي گيرد فرصت تماشا را
بيعتي كه آيينه بسته با غبار اينجا
ولي شاعر زمانه ما، با وجود اين همه (دلمردگي ها) و (روزمرّگي ها)، هنوز اميد خود را از دست نداده است:
اين كوير را بايد مثل گل شكوفا كرد
داغي ار به دل داري، لاله اي بكار اينجا
گر نفَسْ نَفس با من همدلي تواني كرد
از من و تو مي گردد، رشگ لاله زار اينجا
و هـنـوز بـر ايـن بـاور، پـاي مـي فـشـارد كـه كوفيان زمان در (هجوم خنجرها) جان به در نخواهند برد و پشت (ذوالفقار) هم براي هميشه (خميده) نخواهد ماند:
كوفه تا چه خواهد كرد در هجوم خنجرها؟
ورنه، خم نخواهد ماند پشت ذوالفقار اينجا
و بـا اسـتـعـانـت از نيروي لايزالي ايمان و توسّل به (گمشده همه انسان ها)، در گستره سبز (انتظار) به دعا نشسته است:
اي زلال روحاني! چشمهْ چشمه جاري شو
وي شكوه باراني! نم نمي ببار اينجا
و از مـن و تـو مـي خـوانـد كـه در ايـن (سـنـگـسـتـان) از نـام و يـاد (شـهـدا) غافل نماييم:
در هجوم سنگستان، ياد كن شهيدان را
پاره دلي بگذار روي هرمزار، اينجا