بازگشت

ايستاده بايد مرد


شـاعـر امـروز كـه از بـن دنـدان، مـزه حـضـور در صـحـنـه هـاي رويـارويـي بـا عـوامـل اسـتكبار جهاني را تجربه كرده است، حضور (مرفَّهان بيدرد) را برنمي تابد، و هـمـيشه در مقابله با (بي تفاوتي ها) ي غفلت آلوده اين (عزيزان بيجهت) سؤ الي برايش مطرح بوده است:



چرا چو آب، چنين صاف و ساده بايد مرد؟!

و مثل سايه، به خاكْ اوفتاده بايد مرد؟!



و با تجزيه و تحليل فضاي دردآلود حاكم بر جامعه ـ كه ناشي از همين بي تفاوتي ها اسـت ـ بـه نـتـيـجـه اي مـطـلوب مي رسد كه: اوّل بايد از مرز (خودي خود) گذشت تا به خيل (شهداي راه حق) پيوست و از همين روي، به ياران همراه هشدار مي دهد:



اگر كه راه به پايان جاده بايد برد

هلا! ز خويش، در آغاز جاده بايد مرد!



به گلشني كه شقايق، اسير دلتنگي است

به روي دست، سر خود نهاده بايد مرد



قسم به خون شهيدان كه: در سراچه رنگ

به رنگِ لاله با داغ زاده، بايد مرد



چو عاشقانِ ز جان دست شسته، بايد رفت

چو بيدلانِ دل از دست داده، بايد مرد



و بـه كـسـاني كه دل در گرو عشق شهداي كربلا دارند، ولي در برابر رخدادهاي زمانه خود بي تفاوتند، (ايستاده مردن) را توصيه مي كند:



به پايمردي سقّاي كربلا سوگند

كه: با دو دستِ پر و بالْ داده، بايد مرد



همين پيام سواران ظهر عاشورا است

كه: مرگ، شايدمان گر پياده بايد مرد!



پيام سرخ شهيدان راه حق اين است

كه: در مصاف اجل، ايستاده بايد مرد!