بازگشت

حركت تنزيهي


ايـن حـركـت بـه مـنـظـور نفي (شاعري) و خصلت (شاعرانگي) از حريم نبوّت و پيراستن حـريـم قـرآن از شـعـر (كـلام مـخـيَّل)، تـوسـّط پـيـامبر گرامي اسلام (ص) در شهر مكّه شكل گرفت، و اصولاً اين حركت را مي توان مبتني بر مفاد اين دو آيه كريمه دانست كه در مكّه نازل شده بود:

1 ـ (وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعرَ وَ ما يَنْبَغِيَ لَهُ اِنْ هُوَ اِلاّ ذِكرٌ وَ قُرآنٌ مُبينْ)

و مـا بـه او (رسول خدا) شعر نياموختيم و (شاعري) در شأن او نمي باشد. اين سخن جز ذكر و قرآن و روشني نيست.

2 ـ (لِيُنْذِرَ مَن كانَ حَيَّاً وَ يَحِقَّ الْقَوْلُ عَلَي الْكافِرين) [1] .

تا هر كه را كه زنده است، بيم دهد و گفتار (خدا) درباره كافران محقّق گردد.

هـدف عـمـده اي كـه در ايـن حـركـت دنـبـال مـي شـد، تـأكـيـد بـر اتـّصـال مـقـام نـبـوّت و كـتـاب آسـمـاني قرآن به كانون وحي، و راه نداشتن شعر (كلام خيال انگيز) در حريم آن دو بود.

بيان دو مورد ذيل نيز، در تبيين حركت تنزيهي آن حضرت آموزنده و راهگشاست:

الف ـ نـوشـتـه انـد كـه روزي پـيـامبر اكرم (ص) به اين بيت معلّقه طَرَفة بن العبد بن سـفـيـان بـن سـعـد (569 ـ 543 م) شـاعـر نـامـدار عـصـر جـاهـلي، تمثّل جستند:



سَتُبْدي لَكَ الاَيّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً

وَ يَاءتيكَ بِالاَخبارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدِ



ولي بـا جـابـه جـايـي اجـزاي مـصـراع دوّم بـيـت، آن را بـه صـورت ناموزون و غير مقفّي درآوردند:



سَتُبدي لَكَ الايّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً

وَ يَاءتيكَ مَن لَمْ تُزَوِّد بِالاَخْبارِ [2] .



ب ـ نوشته اند كه پيامبر (ص) به هنگام تمثّل به اين بيت مشهور سحيم مخضرمي:



عميرةَ وَدِّع انْ تجهَّزت غادياً

كَفَي الشّيب وَالاِسلام للمرءِ ناهياً



مصراع دوّم آن را عالماً و عامداً با پس و پيش كردن كلمات، به صورت ناموزون درآوردند:



عميرةَ وَدِّع انْ تجهَّزت غادياً

كَفَي الاِسلام والشّيب لِلْمَرءِ ناهياً [3] .



و حـتـّي زمـانـي كـه ابـوبـكـر، شـكـل اصـلي مـصـراع دوّم مـورد تـمـثـيـل را بـه محضر آن حضرت يادآور شد، نه تنها به گفته او عنايتي نكردند، بلكه مـجـدّداً آن را بـه هـمان صورتي كه قبلاً خوانده بودند، تكرار كردند! و اين نشان مي دهد كـه رسـول خـدا (ص) تـا چـه انـدازه بـراي حـركـت تـنـزيـهـي اهـمـّيـّت قـايـل بـودنـد و نـفـي صفت (شاعري) و خصلت (شاعرانگي) از مقام نبوّت و نيز پرداختن ساحت وحي الهي از شايبه (كلام خيال انگيز) تا چه حدّ براي آن حضرت مهم بوده است كه حـاضـر بـودند حتّي تلخي هشدار اين و آن را به جان بخرند ولي دست از حركت تنزيهي برندارند.

تـرديـدي نـيـست كه وجود نازنين رسول گرامي اسلام (ص) اگر چه شعر نمي سرودند ولي وقـوف كـامل بر اوزان و دقايق و لطايف شعري داشته اند و همان گونه كه توضيح داده شد در مقام تمثّل به بيتي از شاعران عرب، عالماً و عامداً با پس و پيش كردن كلمات يـك مـصـراع آن را بـه صـورت نـامـوزون درمي آوردند. سؤ الي كه در اينجا در ذهن انسان خـطـور مـي كـنـد، ايـن اسـت كـه انگيزه رسول خدا (ص) از اين كار چه بوده و چه هدفي را دنبال مي كرده اند؟!

پـاسـخ هـاي فـراواني براي اين سؤ ال مي توان ارايه كرد كه آن حضرت احتمالاً در اين گـونه موارد، بر (حركت تنزيهي) پاي مي فشردند، يا نظر خاصّي نسبت به سراينده بـيـت مـورد تـمـثـيـل خـود داشـتـه انـد و يـا انـگـيـزه هـاي (زمـانـي) و (مـكـانـي) را در آن دخـيـل بـدانيم ولي با در نظر گرفتن اين امر كه آن حضرت حتّي المقدور از خواندن شعر پـرهـيـز مـي كـردنـد و در صـورت اقـتـضـاي كـلام و تـمـثـّل بـه شـعـر شـاعـران عـرب نـيـز هـمـيـشـه در مـصـراع دوم بـيـت مـورد تـمـثـيـل خـود، ايـن تـصـرّف را روا مـي داشـتـنـد و نـه مـصـراع اوّل آن، ظـاهـراً بـايـد مـحـمـل ديـگـري را سـراغ كـنـيـم تـا پـاسـخـي كـه بـراي سـؤ ال مطروحه ارايه مي شود، تعارضي با مفاد آيه 69 از سوره يَّس [4] نداشته بـاشـد و بـا مـنـطـقـي كـه بـر آن حـاكـم اسـت، هـر انـسـان مـنـصـفـي را بـه تأمّل و قبول وادارد.

بـه نـظـر مـي رسـد در تحقيق موشكافانه خليل بن احمد عروضي فراهيدي [5] مـتـوفـّي سـال 175 هــ. ق. در كـتـاب العـيـن (كهن ترين و از مهمترين منابع لغوي عرب) پـيـرامـون بـيـتـي از مـعـلّقـه يـكـصـد و سـه بـيـتـي طـَرَفـة بـن العبد بن سفيان بن سعد [6] (569 ـ 543 م) ـ بـيـت مـورد تمثيل پيامبر اكرم (صلوات اللّه عليه) براي سؤ ال طرح شده، پاسخ قانع كننده اي وجود داشته باشد.

خـليـل بـن احـمـد پـيـرامـون (رَجـَز) تـحـقـيـق ارزنـده اي دارد كـه بـه لحـاظ اهـميّت آن ـ عيناً نقل مي شود

(قال الخليل:

اَلرَّجـَزُ المـَشـْطـُور وَ المـَنـْهـُوكُ لَيـسـا مـِنَ الشِّعـْر، و قـيـلَ لَهُ: مـا هـُمـا؟ قـال: اَنـصـافٌ مُسَجَّعَةٌ، فلَماّ رُدَّ عليه، قال: لاََ حْتَجَّنَّ عَليهم بِحُجَّةٍ فَانْ لَم يُقِرّوا بها عـَسـَفـُوا [7] فـَاحـْتـَجَّ عـَلَيـْهـِمْ بـِاَنَّ رسول اللّه ـ صَليَّ اللّه عليه و آله و سلّم ـ كانَ لاَ يجْري عَلي لِسانِه الشِّعْر.

وَ قيلَ لرسول اللّهِ ـ صَلّي اللّه عليه و آله و سلَّم

سَتُبدي لَكَ الا يّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً

وَ يَاءتيكَ بِالاَْخبارِ مَنْ لَمْ تُزَوِّدِ

فكانَ يقول ـ عليه السّلام:

سَتُبدي لَكَ الاَيّامُ ما كُنْتَ جاهِلاً

وَ يَاءتيكَ من لم تُزَوِّدْ بِالاَخبْارِ

فـَقـَد عَلِمنْا انَّ النّصْف الَّذي جَرَي علي لسانِه لا يكونَ شِعراً اِلاّ بِتَمامِ النِّصفِ الثّاني علي لَقْطِهِ وَ عَروضِهَ فَالرَّجَزُ المَشْطورُ مثلُ ذلك النصّف.

وَ قال النَّبي ـ صَلَّي اللّه عليه و سلّم ـ في حَفْرِ الَخَندق:

هَلْ انْتَ اِلاّ اِصَْبَعٌ دَميْتِ

وَ في سَبيل اللّهِ ما لَقِيَت [8] .

وَ قال النَّبي ـ صَليَّ اللّه عليه و سلَّم:

اَنَا النَّبيُّ لا كذبْ

اَنَا ابْنُ عَبْدُالْمُطِّلِبْ [9] .

فـَهـذا مـِنَ المـَنـْهـُوك. وَ لَوْ كـانَ شـِعـراً مـا جـَري عـلي لِسـانـِه، فـَاِنَّ اللّه عـزَّوَجـلَّ يقول:

(وَ مـا عـَلَّمـْنـاهُ الشِّعْرَ وَ ما يَنْبغي لَهُ) [10] ، قالَ فَعَجِبْنا مِن قَولِهِ حينَ سَمِعْنا حُجَّتَهُ) [11] .

بـراي نـتـيجه گيري منطقي از اين تحقيق، آشنايي با تعاريف رجَز،مَشْطور و مَنْهُوك لازم است.

رجَز: نام بحري است از نوزده بحور شعر كه وزنش (6 بار) مستفعلن است و (8 بار) نيز، و به معني اشعاري كه عَربان در معركه ها و جنگ ها و در مقام مفاخرت از مردانگي و شرافت قوم خود مي خوانند... [12] .

مـَشـْطـور: نـانِ آبـكـامه، اندوده شده و به اصطلاح عروض شعري از بحر رجَز كه (سه جزء) از (شش جزء) آن را انداخته باشند. [13] .

بـيـتي باشد كه يك نيمه از اجزاء اصلي آن كم كرده باشند، چنان كه مربّع هزج ـ كه در اصـل دايـره عجم، مثمَّن است ـ و در اشعار عرب روا باشد كه چهار دانگ از اجزاءِ بحري كم كنند چنان كه از رجَز مُنْسرح كه در اصل دايره عرب، مُسدَّس اند. [14] .

و (شَطْر) از نظر لغوي به معناي: جزو، پاره، بخش، نيمه چيزي، سوي و ناحيه است. [15] .

مـَنـْهـوك: آنـچـه از (بـحـر) رَجـز كـه دو ثـلث آن رفته و يك ثلث آن باقي مانده باشد. [16] .

در اشعار عرب، روا باشد كه چهار دانگ از اجزاي بحري كم كنند چنان كه از (بحر) رجَز و مـُنـْسـَرح [17] ، كه در اصل دايره عرب مسدَّس اند، و باشد كه بر دو جزء از هر يك شعر گويند و آن را منهوك خوانند به سبب قلَّت اجزاء و ضعف آن [18] .

نـَهـْكـَة: بـه معني لاغري و سستي ناشي از بيماري، و مَنْهُوك از نظر لغوي بيماري كه شديداً بيمار و در اثر آن لاغر و نزار شده باشد [19] .

مطلبي كه بيش از هر چيز ديگري در تحقيق خليل بن احمد عروضي جلب نظر مي كند، مسلّم بـودن عـدم قـرائت شـعـر تـوسـّط رسـول گـرامـي اسـلام (ص) نـزد اهـل تـحـقـيـق تـا سـده دوم هـجـري اسـت و هـمـان گـونـه كـه مـلاحـظه كرديد مخالفان نظر خـليـل بن احمد، هنگامي كه شيوه بياني و مستند قرآني او را مي بينند: (فَعَجَبْنا مِن قَولِهِ حينَ سَمِعْنا حُجَّتَهُ!).

از كلام خليل بن احمد مي توان چنين استنباط كرد:

1 ـ شـعـر نـخـوانـدن حـضـرت رسـول اكـرم (ص) در مـيـان اهـل تـحـقـيـق تـا اواخـر سـده دوّم بـه عـنـوان يـك اصـل قـابـل دفـاع، پـذيـرفـتـه شـده بـود و در مـقـام احـتـجـاج، بـه ايـن اصل مسلّم و مستند قرآني آن استناد مي جستند.

2 ـ وجـود مـبـارك رسـول خـدا (ص) عـالمـاً و عـامـداً در مـصـراع دوّم ابـيـات مـورد تـمـثـيـل بـا استفاده از كلمات موجود در شعر تغييراتي مي دادند تا شعر نخوانده باشند، چـرا كـه بـا پـس و پـيـش كـردن كـلمـات مـوجـود در مـصـراع دوّم بـيـت مـورد تمثيل، شعر را از صورت موزون بودن خارج مي كردند و همين امر نشان مي دهد كه اشراف كامل بر اوزان عروضي داشته اند.

3 ـ خواندن يك مصراع موزون، از نظر اهل فن در زبان عرب خواندن شعر تلقّي نمي شده، چـرا كـه حـدّاقـل واحـد شـعـر، بـيـت اسـت كـه از دو مـصـراع بـا اجـزاي مـتـسـاوي از لحـاظ (افـاعـيـل عـروضـي) تـشـكـيـل شـده، در حـالي كـه رسـول خـدا (ص) بـا قـرائت يـك مـصـراع مـوزون نـيـمـي از افـاعـيـل عـروضـي را كـه قـاعـدتـاً در مـصـراع دوّم بـيـت مـورد تمثيل حضور داشته است ـ ناديده مي گرفتند.

4 ـ در مـقـامـي كـه وجـود نـازنـيـن رسول خدا (ص) به سرودن رجز مي پرداختند و شخصاً انـشـاي سـخـن مـي كـردنـد، بـا اسـتـفـاده از دو يـا سـه افـاعـيـل عروضي وزن مورد نظر، كلام منظوم خود را به صورت مشطور و يا منهوك در مي آوردنـد كـه گـاه دو فـراز آن حـكم يك مصراع را پيدا مي كرد، و چنان كه ديديم قرائت يك مصراع موزون از نظر اهل تحقيق، قرائت شعر تلقّي نمي گردد.

بـراي تـبـيـيـن بـيـشـتـر مـطـلب، بـه خـاطـر اهـمـيـتـي كـه دارد دو رَجـز رسول گرامي اسلام (ص) را كه در تحقيق خليل بن احمد عروضي آمده است، مورد تقطيع قرار مي دهيم:

بـحـر رجـز بـر وزن سه [20] يا چهار بار [21] (مستفعلن) است كه به اين صورت نشان داده مي شود:

مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن / مستفعلن.

رجز اوّل: (هَلْ اَنْتَ اِلاّ اِصْبَعٌ دَميتِ

هَلْ اَنْتَ اِلْ / لا اِصْبَعُن / دَميتي مستفعلن / مستفعلن / فعولن:

وَ فِيْ سَبيلِ اللّهِ ما لَقيتِ

وَ فِي سَبي / لِلْ لاهِ ما / لقيتي مَفَاعِلُنْ (به جاي مستفْعِلُنْ) / مُسْتَفْعِلُن / فَعُولُنْ:)

اختلافي كه از نظر تقطيع عروضي در آغاز مصراع دوّم اين رجز مشاهده مي شود. در شعر عـرب ـ برخلاف شعر فارسي ـ اين گونه موارد امر رايجي است و از (اختيارات شاعري) به حساب مي آيد.

رجز دوم:

(اَنَا النَّبِيُّ لا كَذِبْ

اَنَنْ نبِيْ / يُ لا كَذِبْ مَفاعِلُن / مَفاعِلُن:

اَنَا ابْنُ عَبْدُالمطَّلِبْ.

اَنَبْ نُعَبْ / دُلْ مُطْ طَلِبْ مَفاعِلُن / مُستَفْعلن:)

در آغـاز جـزء دوّم ايـن رجز نيز اختلافي كه ديده مي شود (مُسْتَف به جاي مَفا) در شعر عـرب، امـري مـرسـوم و به رسميّت شناخته شده است برخلاف زبان فارسي كه (دايره اختيارات شاعري) چندان گسترده نيست.

بـدون در نـظـر گرفتن اين دو اختلاف كه در اين دو رجز از نظر (تقطيع عروضي) وجود دارد، اگـر بـا اوزان مـطـرح در عـروض ‍ سـنـجـيـده شـونـد، خـواهـيـم ديـد كـه رجـز اوّل بـه جـاي: (مـسـتـفـعلن، مستفعلن، مستفعلن فعولن) با كاستي يك جزء عروضي به شـكـل: مـستفعلن، مستفعلن، فعولن در آمده است كه به جاي 6 بار (مستفعلن) در يك بيت، داراي چـهـار (مـسـتـفعلن) است، يعني اين رجز دو سوّم وزن عروضي را داراست، و رجز دوّم به جاي چهار بار (مفاعلن) در هر مصراع، با دو بار (مفاعلن) منطبق است و در يك بيت به جـاي هـشـت بـار مـفـاعـلن (مـثـمَّن) داراي نـيمي از آن يعني چهار بار (مفاعلن) مي باشد كه بـراسـاس ‍ تعاريفي كه ارائه شد، رجز اوّل از نوع رجز مَشْطُور و رجَز دوم از نوع رجز مـنـهـوك است كه به خاطر كاستي هايي كه از نظر عروضي دارند، اطلاق (شعر) بر آنها طبق نظر محقّقان ادبيّات عرب، جايز نيست.

شعراي آييني، خصوصاً شعراي بلند آوازه عرب از دير باز حركت تنزيهي آن حضرت را بـه عـنـوان يـك عـامـل بـازدارنده نمي شناختند و اين حركت را كه ريشه در وحي الهي داشت مـخـتـصّ بـه مـقـام شـامـخ نـبـوّت مـي دانـستند و با استناد به استثنايي كه در آيه كريمه [22] وجـود دارد و نـيـز بـا اسـتـظـهـار بـه روايـات صـحـيـح السـّنـد مـنـقـول از ائمـّه مـعـصـومين (ع) درباره شعر ارزشي و سيره عملي آن بزرگواران در مورد شعراي متعهّد و ولايي، در آفرينش آثار منظوم آييني هيچ ترديدي به خود، راه نمي دادند.

در حـركـت تـشـويـقـي، عـمـده تـريـن هـدفـي كـه تـوسـّط رسـول گرامي اسلام و ائمّه ظاهرين (ع) دنبال مي شد استفاده از زبان هنر در نشر معارف اسلامي و فرهنگ غني قرآني بود.


پاورقي

[1] يَّس (36)، آيه هاي 69 و 70.

[2] حـاشـيـه امـيـر ازهـري بـر مـغني ابن هشام، ج 1، ص 99، و کتاب العين، ج 1، ص 656.

[3] همان، ص 99.

[4] وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعرَ وَ ما يَنْبَغي لَهُ.

[5] اين محقّق اديب شيعي و واژه شناس نامدار عرب که بنا به نقلي از ابناي ملوک عجم بـوده و انـوشـيـروان، آنـان را پـس از فـتـح يـمـن بـدان صـوب گـسـيـل داشـتـه است در خردورزي، علم، حلم، زهد، صلاح و وقار، شهره زمان خود بوده و دانـشـمـنـدان نـحـوي بـلنـد آوازه اي هـمـانـنـد سـيـبـويـه و نـضـر بـن شميل در محضر او تلمّذ کرده اند. کلام ماندگار او در معرّفي امير مؤ منان علي 7 به عنوان امـام الکـلّ، در مـيـان ادب دوسـتـان عـرب زبـان حـکـم مَثل سائره را پيدا کرده است:

احتياجُ الکُلِّ اِليه، و اِستغْنائه عَنِ الکُلِّ دليلٌ عَلي اَنَّهُ امامُ الکُلّ.

[6] سَتُبدي لکَ الايام....

[7] عـَسـَفَ مـِنَ الطَّريـق: دسـت و پـا بـر زمين زد و به بيراهه رفت. (ر. ک. فرهنگ جامع، احمد سيّاح، ج 3، ص 994).

[8] ر. ک. معارف و معاريف، سيد مصطفي حسيني دشتي، ج 2، صص 882 و 883.

[9] الرَّجَزُ في التهذيب و اللسان و غيررها من المصادر کالسّيرة مثلاً.

[10] يس، آيه 69.

[11] ترتيب کتاب العين خليل بن احمد فراهيدي ببه تحقيق دکتر مهدي مخزومي و دکتر ابراهيم سامرّايي، ص 656.

[12] فـرهـنـگ آنـنـد راج، مـحـمـّد پـادشاه (شاد)، زير نظر محمّد دبير ساقي ج 3 ص 2057.

[13] فرهنگ نفيسي، دکتر علي اکبر نفيسي (ناظم الاطباّ)، ج 5، ص 3341.

[14] فـرهـنـگ فـارسـي، ج 3، ص 4144؛ المـعـجم في معايير اشعار العجم، شمس الدّيـن محمّد بن قيس رازي به تصحيح محمّد بن عبد الوهاب قزويني و مدرّس رضوي، ص 67.

[15] فرهنگ فارسي، ج 2، ص 2046.

[16] فرهنگ نفيسي، ج 5، ص 3564.

[17] بـحـر مُنْسَرح، بر وزن: (مستفعلن مفعولات مستفعلن) جزء دايره چهارم از دواير عـروضـي خليل بن احمد که به آن (مشتبهه) نيز گويند ر. ک: وزن شعر فارسي، دکتر پرويز ناتل خانلري، ص 167.

[18] فرهنگ فارسي، ج 4، ص 4411؛ المعجم في معايير اشعار العجم، ص 67.

[19] فرهنگ نفيسي، ج 5، ص 3564 و 3793.

[20] بـحـر رجـَز مـسـدَّس، کـه هـر نـيـمـي از وزن سـه بار (مستفعلن) و کلاً شش بار (مستفعلن) است.

[21] بـحـر رجـَز مـثـمَّن، که هر نيمي از اين وزن چهار بار (مستفعلن) و کلاً داراي هشت بار (مستفعلن) مي باشد.

[22] شعراء (26)، آيه 227.