بازگشت

نسيم شعله ور (مهوم وفائي شوشتري)






غمم امسال افزون تر ازپاراست

كه در ماه محرّم نوبهار است



مصيبت بيشتر باشد جگرسوز

كه افتد روز عاشورا، به نوروز



چو عاشورا و نوروزند، با هم

مهيّاتر بود اسباب ماتم



بلي گر آتشي باشد به خرمن

نسيمش شعله ور سازد به دامن



كسي را گر شراري هست در جان

بود باد بهار او را چو نيران



به زخمي كز فراق گل عذاريست

نمك پاشش نسيم نوبهاريست



زغم گر خاطري باشد مشوّش

نواي ني، زند بر جانش آتش



بهار امسال خود باشد عزادار

نواخوان بلبلان در طرف گلزار



ز داغ گلرخان نينوايي

كند بلبل به هر، برگي نوايي



به جان بلبل آتش در گرفته

تو گويي رنگ خاكستر گرفته



به هر شاخي نواخوان عندليبي

ز داغ قتل مظلومِ غريبي



توگويي سبزه بس بازيب وزين است

خط سبز جوانان حسين است



حكايت مي كند سرو و صنوبر

ز سرو قامت عبّاس و اكبر



هزاران داغ دارد لاله بر دل

ز داغ اكبر شيرين شمايل



چو بينم جانب ريحان و سنبل

به ياد آرد مرا آن زلف و كاكل



مولّه در چمن بيد است و شمشاد

ز هجر قاسم ناكام ناشاد



شقايق گر زبي آبي نزار است

همانا حلق طفل شيرخوار است



به نيلوفر نگر كو چون سكينه است

رُخش نيلي ز سيلي هاي كينه است



به نرگس بين كه همچون چشم زينب

به حسرت مانده باز از صبح تا شب



ز گل ها جعفري را چون ببينم

ز داغ عون و جعفر دل غمينم



درختي كز ثمر باشد خميده

حبيب است او كه در پيري رسيده



به ياد تشنگان ابر بهاري

ترشّح ها، كند از هر كناري



بنفشه در كنار جويباران

سيه پوش از غم نسرين عذاران



جوانان حسين با جسم صد چاك

چو برگ گل فتاده بر سر خاك



همه گل پيرهن افتاده در خون

نموده رشك گلشن روي هامون



همه از جام وحدت گشته سرشار

شدند از ماسوي يكباره بيزار



به كلّي خويش را دادند از دست

ز جام لعل ساقي تا ابد مست



ز خون ميناي تن را كرده خالي

نموده پُر، ز خمّ لايزالي



گرفته شاهد حق را، در آغوش

نموده هر دو عالم را فراموش



«وفايي» بيوفا اين نوبهار است

بهار گلشن دين پايدار است



بود داغ [1] حسين گلگشت و با غم

مي غم كم مبادا، از اياغم




پاورقي

[1] ديوان وفائي شوشتري، ص 120 و 121.