بازگشت

جلوه راز (علي شيراني بيدآبادي (صحت اصفهاني))






طلوع صبح غم است و بهار گريان است

محرّم است و دل سبزه زار گريان است



شكوفه هاي شكوفا به خاك مي ريزند

بيا بباغ و ببين شاخسار گريان است



ز عيد ما و ز صبح بهار غم گوياست

زلال نور كه چون آبشار گريان است



شگفت نيست اگر گريد آسمان و زمين

كه سر به سر چمن روزگار گريان است



سرشك انجم و مهتاب و كهكشان جاري است

كه سيل نور چو شط غبار گريان است



ز داغ كيست دل دشت ها شقايق پوش

بياد كيست شفق بِركه وار گريان است



به كوچه كوچه ندانم نشان ماتم كيست

كه هر كه هست در اين كوچه سار گريان است



بياد كيست كه در هر كران چو شطّ فرات

هنوز نعره زنان چشمه سار گريان است



حسين آن كه بياد چمنْ چمنْ زخمش

فلكْ فلكْ مژه اشكبار گريان است



حسين آن كه نبيند سواي جلوه راز

گه نماز كه از شوق يار گريان است



هنوز در غمش آئينه باوران گريند

بسان رود كه در هر ديار گريان است



گُل است شعله به جان و سحر گريبان چاك

نسيم ناله كنان و بهار گريان است



بياد آن همه دريادلان تشنه لب است

كه موج، اين همه بي اختيار گريان است



قيامتي است كه امشب ز شور عاشورا

چو شمع، اختر شب زنده دار گريان است



به خون نشست كدام آفتاب كز داغش

به دشت شب فلك سوگوار گريان است



زمينه ايست كه بر شاخه برگ مي نالد

زمانه ايست كه گل آشكار گريان است



هنوز بهر شهيدان كربلا (صحت)

هزارها غزل آبدار گريان است



كنون اميد جهان است و آفتاب دگر

كه چشم عالمي از انتظار گريان است