بازگشت

در مقارن شدن نوروز جم با ماه محرم (مرحوم صابر همداني)






تا عيد جم قرين محرّم شد

شادي اسير پنجه ماتم شد



بود از فراق بين غم و شادي

امسال وصل هر دو فراهم شد



ديگر به ياد جم نتوان زد جام

هر چند عيد شاه عجم، جم شد



افراشت شادي از طرفي پرچم

وز يك طرف بپا علم غم شد



زد بر بساط سور، سپاه سوك

زين سوك و سور، غمزده عالم شد



مانند پسته هاي دهن بسته

لبخند بهر خلق محرّم شد



شستند رخ به اشك بصر ياران

چون برگ گل كه شسته ز شبنم شد



چون ابر، چشم اهل جهان بگريست

آن شد كه قطره جو شد و جو، يم شد



بايد بنفشه وار سيه پوشيد

زين غم كه بردل آمد و مُدغم شد



زين سوك و سور در بر چشم من

نيرنگ اهل كوفه مجسم شد



آن فرقه اي كه از ستم ايشان

روز جهانيان، شب مُظلم شد



زان نغزنامه ها كه فرستادند

بر آن كسي كه مفخر آدم شد



و آن نامه ها قريب بدين مضمون:

كاي آن كه كاخ دين ز تو محكم شد



تا چند در فراق تو بنشينيم؟

با اين كه پشت ما ز غمت خم شد



بازآ، كه آب هاست به جو جاري

بازآ، كه باغ ها خوش و خرم شد



لطف هوا مساعد و گلشن پُر

از ورد و ضيمران و سپر غم شد



زي شهر ما گرا، كه فغان ما

از غصه، گاه زير و گهي بم شد



مائيم بي امام و، امامي تو

نسبت به ما مگر كرمت كم شد؟



تأكيد محض بود پي تأكيد

هر نامه اي به نامه چو مُنضم شد



از بس رسيد نامه پي نامه

سلطان عشق حاضر و مُلزم شد



پس گفت نجل فاطمه(ع)، مسلم را

كاي از تو آب، زَهره ضيغم شد



مأمور كوفه اي تو و اين امري است

كز هر چه امر، بر تو مقدم شد



در راه عشق باش تو، پيش آهنگ

زيرا اساس عشق منظم شد



پس سوي شهر كوفه ز راه شوق

مسلم روان به امر پسر عم شد



بنشست چون بپشت فرس، گفتي

در برج شير نيّر اعظم شد



شد سوي كوفه مسلم و، از آن سو

عازم به مكّه شاه معظم شد



آنجا، كه امن بهر جهاني بود

ناامن بهر آن شه اكرم شد



چون شاه قلب عالم امكان است

اوضاع مكّه ديد چو درهم شد



حج را بدل بعمره مفرد كرد

وآن گه بعزم كوفه مصمم شد



بيرون ز مكّه گشت، ولي چشمش

از فرط گريه غيرت زمزم شد



چشم از جهانيان و جهان پوشيد

با وجه حق مواجه و همدم شد



تا طي كند طريق شهادت را

عشقش به راه آمد و سُلَّم شد



چون در زمين ماريه وارد گشت

گفتند، كار عشق متمم شد



آنجا رسيد شاه و از آن سو حُر

مأمور ز امر كلبِ مُعلَّم شد



يعني يزيد دون، كه ز بيدادش

ننگ بشر چو زاده ملجم شد



سد كرد راه پادشه دين را

آنكس كه بود مجرم و محرّم شد



پس شد پياده شاه و به يارانش

مبهم اگر كه بود، مسلّم شد



كاين جاست دشت عشق و،دراين وادي

بايد ز جان گذشت و مكرّم شد



بر حكم پيروي ز شه خوبان

هر نوجوان پياده ز ادهم شد



گيسوي حور وبازوي غلمان بود

كآنجا طناب و ميخ مُخيّم شد



يكسو زدند خيمه سپاه كفر

يكسو خيام شاه مُفخّم شد



تا كربلا ز لشگر كفر و دين

همسايه بهشت و جهنّم شد



از بس كمك براي سپاه كفر

لشگر به لشگر آمد و توأم شد



كم كم ز راه كينه كمين كردند

تا كار آهوان حرم، رم شد



بر شاه دين حرام و، مباح از كين

آب روان به رومي و ديلم شد



تا بانگ العطش ز خيام شه

بر چرخ همچو عيسي مريم شد



حتمي است جان دهد ز عطش مهمان

گر ميزبان برادر حاتم شد



بايد كه دين به مفت رود از دست

آنجا كه شمر مفتي و اعلم شد



دنياطلب چو رهزن دين گرديد

دين خدا فدائي درهم شد



مبهم نبود نزد كسي اسلام

اسلام زين زَنادقه مبهم شد



كردند آنچه را كه نبايد كرد

تا خاك تيره بر سر عالم شد



از اهتزاز پرچم دين افتاد

بي دست تا كه صاحب پرچم شد



شيرازه سپاه حسين يعني

قرآن حق گسيخته از هم شد



اشكي كه ريخت «صابر» از اين ماتم

بر زخم نجل فاطمه(ع) مرهم شد [1] .




پاورقي

[1] ديوان صابري همداني، ص 343 - 345.