بازگشت

شربت شهادت... بر لب خشكيده شيرخوار


طفل ششماهه امام حسين عليه السلام با عطش خود نشان داد كه لشكر دشمن بدون هيچ عذري تشنگي را بر آنان مسلط ساخته اند.

همه ملل به ياري كودك شيرخوار مي شتابند و هيچكس نمي تواند به او نسبت جنگ دهد. همه مي دانند كه او قدرتي ندارد تا از خود دفاع كند. در ميدان جنگ اگر به كودكان هم رحم نكنند، بچه شيرخوار مورد ترحم همه است.

با شهادت علي اصغر دشمن امام حسين عليه السلام به عالم معرفي شد. آنحضرت درباره كودك شيرخوارش كاري انجام داد كه هيچ عذري براي آنان باقي نگذاشت.

علي اصغر را در شديدترين حال تشنگي كه فقط زبانش را تكان مي داد، مقابل لشكر آورد. حال او را نيز براي مردم بيان كرد، تا نگويند خبر نداشتيم. حتي حضرت صريحاً اعلام كرد كه اين بچه را از من


بگيريد و خودتان به او آب دهيد.

اين پيشنهاد حضرت، آخرين راهي بود كه بدون شكستن محاصره آب، كودك شيرخوار را سيراب مي كرد. ولي آنان با عكس العمل خود قساوت و بي رحمي شان را به جهانيان نشان دادند.

در آخرين ساعات كربلا كه اصحاب و جوانان امام حسين عليه السلام شهيد شده بودند، حضرت به نزديكي ميدان آمد و صدا زد: «هَلْ مِنْ ناصِرٍ يَنْصُرُني؟ آيا كسي در ميان شما نيست كه به من كمك كند؟ آيا كسي هست كه براي اين شيرخوار جرعه اي آب بياورد؟ اين كودك كه ديگر طاقت تشنگي ندارد»!



ظاهراً...... از تشنگي بي تاب بود

باطناً...... سرچشمه هر آب بود



اين سخنان در دل سنگ دشمن اثر نكرد، ولي شنيدن صداي حضرت ضجه بانوان و كودكان را به آسمان رساند.

امام حسين عليه السلام با شنيدن صداي آنان به خيمه ها نزديك شد و خواهرش زينب را صدا زد و فرمود: كودك شيرخوارم را بياور تا با او خداحافظي كنم.

حضرت زينب گفت: برادرم، اين كودك شيرخوار سه روز است كه آب نخورده و لبان او همچون ماهي بيرون از آب، باز و بسته مي شود. براي او كمي آب بخواه.



شد آب اگر ميسر.... اول بده به اصغر

كين طفل نازدانه.... از تشنگي كباب است



حضرت زينب قنداقه علي اصغر را به امام حسين عليه السلام داد.


حضرت طفل شيرخوار را بوسيد و فرمود: پسرم، واي بر اين قوم كه خصم و دشمنشان پيامبر باشد.

امام حسين عليه السلام به ميدان آمد و حضرت علي اصغر را بر سر دست گرفت و با صداي بلند فرمود: «اي قوم، شما جوانان و اصحاب مرا كشتيد، و اكنون اين كودك خردسال و شيرخوار براي من باقي مانده است. شما را به خدا آيا دلتان نمي سوزد كه او از شدت تشنگي هلاك مي گردد؟ اينك خودتان او را گرفته و سيراب كنيد و به من باز گردانيد».

همين طور كه حضرت صحبت مي كرد و منتظر پاسخ آنان بود، حرمله تير سه شعبه مسمومي در كمان گذاشت و گلوي نازك اصغر را نشانه گرفت. برخورد تير، گلوي نازك شيرخوار را شكافت و گوش تا گوش طفل پاره شد.

امام حسين عليه السلام با ديدن اين منظره، خون گلوي اصغر را با كف دست مي گرفت و به سوي آسمان مي پاشيد و مي فرمود: «خدايا، چون به خاطر تو و در محضر توست تحمل مي كنم». و اينگونه بود كه از خونهايي كه حضرت به آسمان مي پاشيد يك قطره به زمين باز نمي گشت!

امام حسين عليه السلام در همان حال مي فرمود: «خدايا، تو شاهد باش كه اينان قسم ياد كرده اند از اولاد و اصحاب پيامبر كسي را زنده نگذارند».

بعد از تير خوردن علي اصغر، امام حسين عليه السلام كودك ششماهه اش را در آغوش گرفت و با لباسي كه از خون او رنگين شده بود به طرف خيمه ها بازگشت.

زنها كه در خيمه ها منتظر بودند متوجه ماجرا شدند و بيرون آمدند. با مشاهده طفل شهيد در آغوش پدر، صداي ضجه و ناله آنان بلند شد.




آن روز، عطش، قيامتي بر پا كرد

غوغاي دگر به ظهر عاشورا كرد



مظلوميت حسين را اصغر او

با خون گلوي خويشتن امضا كرد



حضرت ام كلثوم با بقيه زنها - در حاليكه صداي گريه و نالشان بلند بود - پيش آمدند تا نزد امام حسين عليه السلام رسيدند.

در همين حال بانويي در حاليكه خود را بر زمين مي كشيد از خيمه ديگري بيرون آمد. او گاهي مي نشست و گاهي بر مي خاست و صدا مي زد: «پسرم، نور چشم من، شيرخوار من، كودك ششماهه ام». آن زن خود را به كودك خونين بدن رساند و او را در آغوش گرفت در حاليكه سيل اشكش جاري بود و با سوز و گداز با او درد دل مي كرد. دختران امام حسين عليه السلام نيز دور او جمع شده و همه گريه مي كردند.



مگر باز از عطش مي سوزي اي گل؟

كه از خونِ گلو لب مي كني تَر!



با ديدن اين منظره سوزناك، حتي لشكر ابن زياد گريه كردند.

بعد از آن امام حسين عليه السلام با گوشه شمشير قبر كوچكي كند و خردسال ترين كودك خود را در آنجا دفن كرد.