بازگشت

براي شيرخوار... آب مي آورم!


امام حسين عليه السلام رو به لشكر دشمن فرياد زد: اي قوم، آيا كسي نيست ما را پناه دهد،... آيا كسي نيست براي اين كودك تشنه لب آب بياورد؟ او با اين سن كم، كي مي تواند تشنگي را تحمل كند؟

در اين هنگام حضرت علي اكبر بلند شد و گفت: پدرجان، من اينك به فرات مي روم تا براي برادرم آب بياورم.

امام حسين عليه السلام اجازه داد و حضرت علي اكبر به طرف فرات رفت، و پس از جنگ نماياني وارد فرات شد. مشك را پر كرد و به سوي خيام پيش آمد و مشك را به دست پدر داد.

امام حسين عليه السلام كودك را روي پا نشاند، و تا دهانه مشك را بر لبان خشكيده كودكش گذاشت تيري سهمگين آمد و به گلوي نازنين كودك تشنه لب - كه هنوز آب ننوشيده بود - اصابت كرد.

امام حسين عليه السلام با ديدن اين صحنه از سوز جگر فرياد زد: «اي كودك من، اي ميوه قلبم، اي خون دلم، اي تشنه لب من...». بعد رو به آسمان كرد و فرمود: «خدايا، تو بر اين قوم شاهدي كه كودك تشنه لبم را كشتند».