بازگشت

حساس ترين لحظه... كنار مشك!


در لحظاتي كه همه اصحاب به شهادت رسيده بودند و فقط حضرت عباس تنها ياور برادر بود، بار ديگر امام حسين عليه السلام متوجه صداي العطش كودكان شدند. اين بود كه از برادر خواستند براي بدست آوردن آب اقدامي كند.

حضرت عباس به آسمان نگاه كرد و عرضه داشت: «خدايا، مي خواهم به عهد خود وفا كنم و مشكي پر از آب براي كودكان بياورم».

آنحضرت مشك خشكيده را از خيمه برداشت و به سوي لشكر رفت. اين اقدام آسان نبود زيرا اين در حالي بود كه ده هزار نفر براي حفاظت از فرات گماشته شده بودند. يكي از لشكريان فرياد زد: اي كسي كه به سوي فرات مي آيي، كيستي؟

حضرت در پاسخ او فرمود: «من پسر خواهرتان - ام عاصم كلابيّه - هستم. اهل بيت پيامبر از بي آبي هلاك شدند ولي شما باز هم از آب مانع مي شويد؟ ما از آب محروم هستيم و با حسرت به آن نگاه مي كنيم».

در اين سخنان حضرت مي خواست شدت آثار عطش بر روح


و جسم كودكان را براي آنان بازگو كند، ولي بار ديگر آنان قساوت خود را نشان دادند و براي آنكه عواطف لشكر به جوش نيايد نيرنگي زدند.

عمرو بن حجاج گفت: «اي پسر خواهرم، براي من سخت است كه عطش تو را ببينم و اگر مي توانستم به تو آب مي دادم. اينك مي خواهم خودت آب بنوشي»! حضرت ابوالفضل وارد فرات شد تا مشك را پر كند.

جاسوساني كه در لشكر بودند خبر را به عمر سعد رساندند. عمر سعد گفت: سر عمرو بن حجاج را براي من بياوريد، زيرا دشمنِ ما را تقويت مي كند.

عمرو بن حجاج در جواب گفت: اي عمر سعد اين طور فكر مكن، من براي اين او را به فرات فرستادم كه وارد جمع ما شود تا به او حمله كنيم.

عمرو بن حجاج عده اي را فرستاد و گفت: «تا خواست آب بنوشد به او حمله كنيد». حضرت به طرف آب خم شده بود و به ياد عطش كودكان بود كه ناگهان ديد عده اي به سوي او حمله كرده اند.



يك جرعه ننوشيدي در غيبت طفلان آب

شد آب فرات، آب از آن شرم و حياي تو



سقاي كربلا مشك را بر دوش انداخت و مانند شعله در هيزمهاي تَر آنان را متفرق كرد. امام حسين عليه السلام نيز از آن سوي لشكر به كمك برادر آمد، و اين در حالي بود كه باران تير از هر سو به طرف مشك مي آمد و حاضر نبودند قطره آبي به خيمه ها برسد. آنان دفاع مي كردند و با آنكه تيرهاي زيادي به مشك نشسته بود و آب آن خالي شده بود، ولي همان مقدار كم را به خيمه گاه رساندند.


حضرت ابوالفضل مشك را به داخل خيمه كودكان برد و اين حساسترين لحظه اي بود كه آب وارد خيمه ها شد. همه آب خوردند ولي تيرهاي زيادي كه به مشك خورده بود آب زيادي در آن باقي نگذاشته بود. اگرچه با آن آب كم كسي سيراب نشد، ولي همين مقدار آب نيز براي عطش كودكان مؤثر بود.

لشكريان خيمه ها را محاصره كردند و تصميم گرفتند آب باقيمانده در مشك را هم باز پس گيرند، تا اين مقدار آب هم به خيام نرسد. امام حسين عليه السلام با شنيدن صداي لشكر از خيمه بيرون آمدند و حمله كردند تا آنها را دور كنند.

ناگاه حضرت عباس صداي برادر را شنيد كه لشكر عمر سعد را دور مي كند. از خيمه بيرون آمد و با كمك امام حسين عليه السلام لشكريان را متفرق ساختند.