بازگشت

بستان حسيني






اي برده گل رويت رونق ز گلستانها

وي قامت دلجويت پيرايه ي بستانها



بستان حسيني را غرق گل و ريحان بين

آنجا كه كند مستت بوي گل و ريحانها



پيمانه ي دلها شد لبريز ز مهر تو

كز روز ازل بستيم با عشق تو پيمانها



در محفل مشتاقان گر چهره برافروزي

بر شمع رخت سوزند پروانه صفت جانها



عشقت ز دل عاشق هرگز نرود بيرون

ثبت است حديث تو در صفحه ي دورانها



آن دل كه تو را جويد دست از همه جا شويد

دل از تو چه سان گيرند اين بي سر و سامانها



اصحاب وفادارت در عرصه ي جانبازي

افكنده همه چون گوي سر در خم چوگانها



گلگون كفنان يك سو غلتيده به خاك و خون

خونين جگران يكسر افتاده به ميدانها



در محفل مشتاقان، اي ماه تجلي كن

كز دوري رخسارت شد پاره گريبانها



تا دوست نهد مرهم بر زخم تنت هر دم

سر ديده چه محنتها تن خورده چه پيكانها



ليلي ز پي اكبر در باديه بي معجر

بنهاده چو مجنون سر در كوه و بيابانها



ناموس خدا زينب در ظلمت شب گوئي

شمعي است كه گرد او جمعند پريشانها



از چهره ي تابانش افروخته محفلها

و از خطبه ي سوزانش انگيخته طوفانها



ما را ز در احسان اي شاه مران هرگز

اي خاك صفا بخشت سر چشمه ي احسانها