بازگشت

در شهادت حضرت ابي الفضل العباس


از مثنوي مقامات الابرار، حاج شيخ محمد حسين آيتي، ص 391.





از پي اعوان و اخوان سعيد

نوبت ماه بني هاشم رسيد



قهرمان ماء و طين، عباس راد

صاحب مجد و علا باب المراد



ذوالمناقب صاحب سيف و قلم

بلكه در لوح و قلم صاحب علم



ميرميران وغي [1] يك بيشه شير

شير شيران بر همه ميران امير



الغرض بر بست با همت ميان

خواست رخصت در نبرد كوفيان



سينه ام شاها دگر آمد به تنگ

در جهان ديگر نمي خواهم درنگ



رخصتم ده بركشم تيغ و سنان

تا بگيرم انتقام از دشمنان



يا تنم افتد به ميدان خونفشان

يا براندازم ازين دونان نشان



شاه گفتش: اي تو پور مرتضي

ساقي كوثر خداوند قضا



جنگ را بگذار و آبي كن بدست

كاين زنانرا از عطش بس زحمت است



وين سقايت [2] اندرين صحرا تو راست

نايد اين تشريف بر كس جز تو راست



اين سقايت منصب عباس بود

زآن فخارش در حرم برناس بود



داد از اين رو مرتضي مير عرب

نام عباس و ابوالفضلت لقب



نام عم و كنيتش را مي بري

منصبش را هم تو اكنون درخوري






در قيامت هم سقايت مر تراست

باشد اين تشريف بر قد تو راست



تا چنين فرمان رسيد از شهريار

وي بر اسب كوه پيكر شد سوار



سوي ميدان تاخت با مشكي به دوش

تيغ در دست و چو رعد اندر خروش



چشم دشمن تا بدان تن اوفتاد

لرزه بر اعضاي دشمن اوفتاد



بانگ زد بر لشكر طغيان عمر

الحذر ثم الحذر ثم الحذر



اي گروه اين شير، فرزند علي است

شير حق را وارث اندر پر دلي است



مقصدش آب است، دارد بس شتاب

تا رساند در حرم مشكي ز آب



هان نه بگذاريد كاو آبي برد

ورنه صفهاي شما بر هم درد



گر برد آبي به سوي خيمه گاه

زندگي بر ما حرام است اي سپاه



دست زد بر قبضه ي تيغ حديد

در حديدش انما باس شديد [3] .



صف شكافي كرد داخل شد به شط

راند در شط اسب را مانند بط



دست برد و غرفه اي [4] ز آب روان

تا كه نوشد، برد نزديك دهان



آمدش ناگه ز كام شاه ياد

هيچ دل از ياد او خالي مباد



ريخت آب و آمد از مشرع برون

غرق آب و غرق آهن، غرق خون



پر برآورده تنش چون شاهباز

بس رسيدش تيرهاي جانگداز



با همه همت كه صرف آب داشت

با شهامت تيغ در لشكر گذاشت



كشت از آن بي همتان هشتاد تن

جمله از فرسان و شجعان [5] كهن



بانگ بر زد ابن سعد روسياه

حمله آريدش ز هر سو اي سپاه



لشكر از هر سو به سويش تاختند

تا كه دست راستش انداختند



مشك را افكند اندر دوش چپ

تيغ مي زد ابن قتال العرب [6] .



گر جدا گرديد دست راستم

بر ندارم دست تا بر جا ستم



تا حمايتها كنم از دين خويش

و از امام صادق فرخنده كيش



سبط احمد در همه روي زمين

الحسين الطاهر الطهر الامين



دور او بگرفته لشكر همچو سيل

دست چپ انداختش ابن طفيل



باز بند مشك در گردن فكند

با زبان حال گفتي با سمند



كاي سمند اشهب [7] . فرخنده گام

راه چندي نيست ديگر تا خيام [8] .



كودكان را وعده دادم از صواب

چشم بر راهند اكنون بهر آب



آرزوئي نيستم جز اين به دل

نزد آن طفلان نگردم من خجل






ناگهان تيري شد از شست قضا

ريخت آب و آبرويش بر ثري [9] .



لاجرم حيران شد و بازايستاد

لب به استهزاش ملعوني گشاد



كاي جوان شهسوار ارجمند

در كجا افتادت آن دست بلند



دست برد و زد عمودي آهنين

بر سرش كافتاد از زين بر زمين



با تذلل كرد رو سوي خيام

بر تو باد اي شاه خوبان السلام



اي برادر مرغ روحم پر فشاند

رفتم و دستم به دامان تو ماند



پس بيامد خسرو ايزدپرست

با دلي غمگين به بالينش نشست



چشم بگشا سوي من اي جان من

بهر تسكين دل سوزان من



تا تو غلتيدي به خاك اي روسفيد

پشت من بشكست و قطعم شد اميد



دشمنان را بود ديشب صد هراس

چون حرم را بود با تيغ تو پاس



ليك امشب از هراس دشمنان

خواب نايد خود به چشم اين زنان





پاورقي

[1] وغي: (وغا): جنگ.

[2] سقايت: آب دادن- پخش کردن آب- سقائي.

[3] اشاره است به بخشي از آيه‏ي 26 سوره‏ي حديد:... و انزلنا الحديد فيه باس شديد و منافع للناس. و آهن را فرود آورديم (آفريديم) که در آن قوت و توانائي سخت و سودهايي براي مردم است.

[4] غرفه: يک کف آب.

[5] فرسان و شجعان (جمع فارس و شجاع): پهلوانان.

[6] ابن قتال العرب: فرزند بسيار کشنده‏ي عرب، حضرت علي (ع).

[7] سمند اشهب: اسب سپيد و سياه، خاکستري مايل به سفيد.

[8] خيام: خيمه‏ها.

[9] ثري: زمين، روي زمين.