بازگشت

درس عشق






از پي قتلم به كف چون تيغ ابرو برگرفتي

ملك دل اي پادشاه حسن بي لشكر گرفتي






از شميم زلف پيچان رونق عنبر شكستي

وز عقيق لعل خندان قيمت گوهر گرفتي



عاشقان خسته جانت را نويد صلح دادي

پس چرا اي جان ره جنگ و جدال از سر گرفتي



سوختي با آتش هجران خويش اي دوست جانم

مرغ دل را ديگر از بهر چه در آذر گرفتي



تا نيابد هيچ مأجوج نگه بر چهره ات ره

از شكنج زلف بر رخ سد اسكندر گرفتي



دل ز كف بربودي و جانم ز تن، با نيمه نازي

طاقت و تاب و قرار و صبر من يكسر گرفتي



عاشقي را از حسين بن علي آموخت بايد

آنكه از داغش علي را شعله پا تا سر گرفتي



آنكه در هنگام جان دادن به زير تيغ گفتي

كاشكي صد جان مرا بود و تو از پيكر گرفتي



مي كنم جان در رهت ايثار با صد شوق كزمن

درد الم اعهد اليكم [1] وعده اندر ذر گرفتي



خواستي در راه عشقت دست زا هستي بشويم

شاكرم هم اكبرم بردي و هم اصغر گرفتي



تا شود اثبات سربازي من در عشقبازي

در بر دشمن مرا بي يار و بي ياور گرفتي



اي ستمگر شمر دون، من بعد اكبر خود بميرم

ديگر از بهر چه در قتلم به كف خنجر گرفتي



خنجر بران به كف بگرفته اي از بهر مهمان

چشم خويش از اكرم الضيف [2] پيمبر برگرفتي



ني ز پيغمبر حيا كرد آن ستمگر ني ز داور

خود ندانم ز آن تن اطهر چگونه سر گرفتي؟



آه از آن ساعت كه زينب خواهرش با حال مضطر

همچو جان آن پيكر صد پاره را در بر گرفتي



گفت: اي صد پاره تن آيا حسين من تو هستي؟

خود تو آن هستي كه جا بر دوش پيغمبر گرفتي



گر حسين من توئي عريان چرا مانده تن تو؟

پس چه شد آن جامه كاندر خيمه از خواهر گرفتي



اي عزيز فاطمه تو زينت دوش رسولي

از چه اين سان خاك و خون را بهر خود بستر گرفتي



آب مهر مادرت زهرا و تو لب تشنه بودي

تا كه آب از خنجر شمر ستمگستر گرفتي



اي برادر از كدامين ماتمت خواهر بنالد

تا قيامت از غمت بر جان مرا آذر گرفتي



اي پرستار يتيمان خيز و بنگر بر سكينه

بين كه از آهش شرر بر گنبد اخضر گرفتي



آرزوي شادي اكبر به دل مي بود ما را

واي از اين جشني كه از بهر علي اكبر گرفتي



تا هلال آسا نشان گرديده انگشت خلايق

سر به ني اي مهر زينب چون مه انور گرفتي



خواست دست شه ببوسد حضرت ام المصائب

ديد بجدل هم زشه انگشت و انگشتر گرفتي



«رنجي» از اين داستان بر بند نطق آتشين را

زين مصيبت خون ز چشم احمد و حيدر گرفتي




پاورقي

[1] اشاره است به آيه‏ي 60 از سوره‏ي يس: الم اعهد اليکم يا بني آدم ان لا تعبدوا الشيطان انه لکم عدو مبين. آيا از شما پيمان نگرفتم- اي فرزندان آدم- که شيطان را نپرستيد؟ براستي که او شما را دشمني است آشکار. در همين مصراع اشاره دارد به «عالم ذر»که خداوند از «ذريه‏ي آدم» پيمان گرفت.

[2] اشاره است به حديث: اکرم الضيف و لو کان کافرا- ميهمان را گرامي داريد اگر چه کافر باشد.