بازگشت

در مرثيه






هلال ماه عزا از افق دميده خميده

كدام بار غمش بوده تا خميده دميده



به ياد فرق علي اكبر و خميده قدشه

جبين ماه گرفته قد هلال خميده



به سرخي شفق از چشم اعتبار نظر كن

كه خون شده جگر چرخ و آيد از ره ديده



چه نوبتي زده بر بام چرخ، نوبتي از غم

كه نوبت غم و اندوه اهل بيت رسيده



ز دست فتنه گريبان صبح چاك نظر كن

مگر كه پيرهن صبر زينب است دريده



چو لاله داغ به دل گشته مريم از غم و محنت

كه دست چرخ گلي از رياض فاطمه چيده



فرات را شده دل خون و رنگ گشته دگرگون

كه خضر بر لب او آب زندگي نچشيده



بجز به كوفه و مهماني سليل پيمبر

شهيد گشتن مهمان تشنه كس نشنيده



كدام تير نبود از قضا به تركش طغيان

كه نور ديده ي خيرالنساء به جان نخريده



نشسته خار به قلب نبي كه جسم حسينش

چو شاخ گل شد و پيكان بجاي غنچه دميده



سري و سينه اي آورده ارمغان شفاعت

ز سم اسب شكسته، ز تيغ شمر بريده



در آن هواي چو آتش تمام راز عطش غش

نه تاب در دل و نه آب در گلوي تفيده






به لوح سينه يكي نيل القتيل كشيده

به گوش هوش يكي بانگ الرحيل شنيده



يكي چو جان مجسم به روي خاك فتاده

يكي چو روح مصور به خون خويش تپيده



به دامن پدر، اكبر سرور قلب پيمبر

سپرده جان وز دنيا به سوي خلد چميده



برادري سوي نعش برادر آيد و بيند

قفس شكسته، قفس دار خسته، مرغ پريده



گلوي اصغر بي شير چاك گشته ز پيكان

كمان حرمله تا از كمين كمانه كشيده



ز پا برهنه سوي شام ره سپرده زينب

كدام خار مغيلان بپاي دل نخليده



فلك پر آبله رخساره كرده تا كه سكينه

شدش پر آبله پايش بروي خار دويده



چو لايق است كه بهر طراز چامه ي يحيي

كه ليقه آورد از زلف حور، دوده ز ديده