بازگشت

در مصائب حضرت امام حسن مجتبي






هر كه آشفته دل و سوخته جان همچو من است

نكند ميل چمن ور همه عالم چمن است



مرغم از دل به تماشاي گلستان نرود

عالم اندر نظر غمزده بيت الحزن است



نه هر آشفته بود شيفته ي روي نگار

به پريشانيش از زلف شكن در شكن است



گوش جان ناله ي قمري صفتي مي طلبد

نه پي زمزمه ي بلبل شيرين سخن است



جز حسن قطب زمن مركز پرگار محن

كس نديدم كه به انواع محن ممتحن است



نقطه ي دايره و خطه ي تسليم و رضا

نوح طوفان بلا يوسف مصر محن است



راستي فلك و فلك همچو حبابي است بر آب

كشتي حلم وي آنجاي كه لنگر فكن است



با كه نالم كه سليمان جهان خانه نشين

خاتم مملكت دين به كف اهرمن است



شده از سوده ي الماس زمرد لعلش

سبز پوش از اثر زهر، گل ياسمن است






آنكه چون روح بسيط است درين جسم محيط

زهر كين در بدنش همچو روان در بدن است



شاهد لم يزلي شمع شبستان وجود

پاره هاي جگر و خون دلش در لگن است



ناوك خصم بر او از اثر دست و زبان

بر دل و بر جگر و بر بدن و بر كفن است



كعبه بتخانه و صاحب حرم از وي محروم

جاي سلطان هما، مسكن زاغ و زغن است