بازگشت

جانبازي حضرت علي اكبر






بازم اندر هر قدم در ذكر شاه

از تعلق گردي آيد سد راه



پيش مطلب سد بابي مي شود

چهر مقصد را حجابي مي شود



ساقي اي منظور جان افروز من

اي تو آن پير تعلق سوز من



درده آن صهباي جان پرورد را

خوش به آبي بر نشان اين گرد را



تا كه ذكر شاه جانبازان كنم

روي دل با خانه پردازان كنم



آن به رتبت موجد لوح و قلم

وآن به جانبازي ز جانبازان علم



بر هدف تير مراد خود نشاند

گرد هستي را بكلي برفشاند



كرد ايثار آنچه گرد آورده بود

سوخت هرچه آن آرزو را پرده بود



چشم پوشيد از همه آزادگان

از برادر وز برادرزادگان






از تعلق پرده ي ديگر نماند

سد راهي جز علي اكبر نماند



اجتهادي داشت از اندازه بيش

كان يكي را نيز بردارد ز پيش



آمد اكبر با رخ افروخته

خرمن آزادگان را سوخته



ماه رويش كرده از غيرت عرق

همچو شبنم صبحدم بر گل ورق



بر رخ افشان كرده زلف پر گرده

لاله را پوشيده از سنبل زره



نرگسش سرمست در غارتگري

سوده مشك تر به گلبرگ طري



آمد و افتاد از ره با شتاب

همچو طفل اشك بر دامان باب



كاي پدرجان، همرهان بستند بار

ماند بار افتاده اندر رهگذار



هر يك از احباب سر خوش در قصور

وز طرب پيچان سر زلفين حور



گامزن در سايه ي طوبي همه

جا مزن با يار كروبي همه



قاسم و عبدالله و عباس و عون

آستين افشان ز رفعت بر دو كون



دير شد هنگام رفتن اي پدر

رخصتي گر هست باري، زودتر



در جواب از تنگ شكر قند ريخت

شكر از لبهاي شكر خند ريخت



گفت: كاي فرزند، مقبل آمدي

آفت جان رهزن دل آمدي



كرده اي از حق تجلي اي پسر

زين تجلي فتنه ها داري بسر



راست بهر فتنه قامت كرده اي

وه كزين قامت، قيامت كرده اي



نرگست با لاله در طنازي است

سنبلت با ارغوان در بازي است



از رخت مست غرورم مي كني

از مزار خويش، دورم مي كني



گه دلم پيش تو گاهي پيش اوست

رو كه با يك دل نمي گنجد دو دوست



بيش از اين باب دلم را خون مكن

زاده ي ليلي، مرا مجنون مكن



پشت پا بر ساغر حالم مزن

نيش بر دل، سنگ بر بالم مزن



خاك غم، بر قرق بخت دل مريز

بس نمك بر لخت لخت دل مريز



همچو چشم خود به قلب دل متاز

همچو زلف خود پريشانم مساز



حايل ره مانع مقصد مشو

بر سر راه محبت سد مشو



لن تنال البر حتي تنفقوا

بعد از آن مما تحبون گويد او [1] .



نيست اندر بزرم آن والا نگار

از تو بهتر گوهري بهر نثار



هر چه از اوست سد راه من

آن بت است و غيرت من بت شكن






جان رهين و دل اسير چهر تست

مانع راه محبت مهر تست



آن حجاب از پيش چون دور افكني

من تو هستم، در حقيقت تو مني



چون ترا او خواهد از من رو نما

رو نما شو جانب او رو نما




پاورقي

[1] اشاره است به آيه‏ي شريفه «لن تنال البر حتي تنفقوا مما تحبون» (هرگز به نيکي دست نمي‏يابيد مگر آن گاه که از آنچه دوست داريد انفاق کنيد) (آيه‏ي 92 سوره‏ي آل عمران).