بازگشت

تركيب بند در عزاي سيدالشهداء


ديوان هماي شيرازي به كوشش احمد كرمي، ج 2 ص 1018.



چشمي كه در عزاي حسين اشكبار نيست

ايمن ز هول محشر و روز شمار نيست



دور از لقاي رحمت پروردگار هست

هر ديده اي كه در غم او اشكبار نيست



كار من است گريه ي جانسوز هر سحر

بهتر ز گريه ي سحري هيچ كار نيست



وقتي به دست آرم اگر آب خوشگوار

چون ياد او كنم دگرم خوشگوار نيست



در حيرتم كه از چه ز مقراض آه من

از هم گسسته رشته ي ليل و نهار نيست



در لاله زار كرب و بلا هرچه بنگري

بي داغ، هيچ لاله در آن لاله زار نيست



گر سنبلي دميده و بشكفته لاله اي

جز جان سوگوار و دل داغدار نيست






سروي به غير قد جوانان سرو قد

ابري به غير ديده ي طفلان زار نيست



اين سرخي افق كه شود هر شب آشكار

جز خون حلق تشنه ي آن شيرخوار نيست



جز جسم پاره ي پاره ي آن طفل شيرخوار

يك نو گل شكفته در آن مرغزار نيست



لب عندليب نغمه سرا بسته در چمن

كس جز دل سكينه ي نالان هزار نيست



كي آگه است از دل ليلاي داغدار

آن كس كه همچو لاله دلش داغدار نيست



اي دل به گريه كوش كه در روز واپسين

بي گريه هيچكس، به خدا، رستگار نيست



امروز هر كه دم زند از مهر اهل بيت

فردا به رستخير «هما» شرمسار نيست



اي ديده همچو ابر بهار اشكبار باش

اي دل تو نيز لاله صفت داغدار باش



از كربلا به كوفه چو شد كاروان روان

از كوه ناله خاست ز افغان روان



از گريه پرز و لوله گرديد روزگار

از نالخ پر ز غلغله گرديد آسمان



ار كوه خاست ناله كه اي قوم الحذر

از سنگ خاست گريه كه اي فرقه الامان



رخهاي همچو ماه خراشيده شد چو گشت

سرها چو آفتاب به نوك سنان عيان



آن سر كه در كنار بپرورده فاطمه

بنگر چه ها گذشت به آن سر ز امتان



گاهي به دير راهب و گاهي به بزم مي

گه در تنور خولي و گه بر سر سنان



گاهي فراز نيزه چو خورشيد آشكار

گه همچو گوي در خم چوگان كودكان



از جان و سر چه غم خورد ار گشت پايمال

آن كس كه در رضاي خدا سر بداد و جان



از بس كه ريخت خون جوانان فلك به خاك

تا حشر لاله مي دمد از خاك بوستان



اي چرخ دشمني تو با دوستان حق

امروز نيست كز ازل اين داشتي نهان



امروز دشمني تو با اهل بيت نيست

ديري است دشمني تو بدين پاك خانمان



فرق علي شكافتي از تيغ آبدار

پهلوي حمزه از دم زوبين خونفشان



گوهر صفت شكستي از آسيب سنگ ظلم

دندان مصطفي كه فدايش جهان و جان



از تازيانه ي تو به پهلوي فاطمه

آن طفل سقط شد كه طفيلش بود جهان



هر گه كه نام او به زبان آورد قلم

صد شعله از قلم به فلك مي زند علم



گردون چو تيغ ظلم برون از نيام كرد

رنگين ز خون عترت خيرالانام كرد



خاصان بزم قرب و عزيزان دهر را

خوار و حقير در نظر خاص و عام كرد



در شام تيره منزل آل علي چو گنج

پنهان در آن خرابه ي بي سقف و بام كرد






آن سنگدل كه آئينه ي شرم تيره ساخت

آيين مگر نداشت كه آيين شام كرد



گيرم كه خون تازه جوانام حلال بود

آب فرات ار كه به طفلان حرام كرد؟



خنگ فلك گرفت ز دست قضا عنان

آن دم كه شمر، رخش شقاوت لجام كرد



افتاد لرزه از ملكوت آن زمان كه سر

از كين جدا ز پيكر آن تشنه كام كرد



از شش جهت ز بس كه جهان انقلاب يافت

گويي مگر كه روز قيامت قيام كرد



شد سنگ خاره آب ز صبري كه در عطش

اصحاب آن شهنشه والا مقام كرد



معجر به خواري از سر دخت نبي ربود

گردون نكو به آل علي احترام كرد



زينب چو ديد آتش بيداد كوفيان

بر پا زدود آه به گردون خيام كرد



آن طفل شيرخوار كه در كام از عطش

نوك خدنگ را سر پستان مام كرد



انصاف كس نداد بجز تير آبدار

كآبي به حلق تشنه ي آن تشنه كام كرد



ظلمي كه شد ز كوفي و شامي بر اهل بيت

نه كافر فرنگ و نه ترساي شام كرد



فرياد از آن گروه كه با عترت رسول

كردند آنچه دل شود از گفتنش ملول