بازگشت

در رثاء حسين


به نقل از كتاب «شمع جمع».



بينش اهل حقيقت چو حقيقت بين است

در تو بينند حقيقت كه حقيقت اين است



من اگر جاهل گمراهم اگر شيخ طريق

قبله ام روي حسين است و همينم دين است






او چو بيناي حقيقت بود از ديده ي من

بحقيقت كه مرا چشم حقيقت بين است



نه همين روي تو رد خواب چراغ دل ماست

هر شبم نور تو شمعي است كه بر بالين است



فرقت روي تو از خلق جهان شادي برد

هر كه را ديده ي بيناست دل غمگين است



پيكرت مظهر آيات شد از ناوك تير

بدنت مصحف و سيمات مگر ياسين است



يادم از پيكر مجروح تو آيد همه شب

تا دم صبح كه چشمم به رخ پروين است



باغ عشق است مگر معركه ي كرب و بلا

كه ز خونين كفنان غرق گل و نسرين است



بوسه زد خسرو دين بر دهن اصغر و گفت:

دهنت باز ببوسم كه لبت شيرين است



از قفا دشمن و اطفال تو هر سو به فرار

چون كبوتر كه به قهر از پي او شاهين است



در خم طره ي اكبر دل ليلا مي گفت:

سفرم جانب شام و وطنم در چين است



دختري را به كه گويم كه سر نعش پدر

تسليت سيلي شمر و سر ني تسكين است



مي كشد غيرت دينم كه بگويم به امم

اين جفا بر نبي از امت بي تمكين است



گر فؤاد از غم عشق تو غني شد چه عجب

عشق سلطاني غني، گنج دل مسكين است