بازگشت

در شرح واقعه كربلا


از مثنوي روضة الاسرار.



دارم اندر دست خونين خامه يي

تا كه بنويسم مصيبت نامه اي



ليك مي ترسم كه سوزد خامه ام

همچنان ننوشته ماند نامه ام



بشنو از معصوم اين معني نغز

پوست را بدورد كن، برگير مغز



بود روزي در مقام خود خليل

غرق تسبيح خداوند جليل



گفت حق برگو بدو جبريل را

كه ببر حلقوم اسمعيل را



در يكي دل نيست گنجاي دو دست

زين دو يك، يا حب ما يا حب اوست



كش نمايد ذبح اسمعيل سهل

چون ببيند حال شاه و حال اهل



گفت بنگر عاشق خاص مرا

خوش به خون خويش غواص مرا



آن برادر دادنش در راه ما

وآن سپردن جان به فربانگاه ما



وآن برادر زادگان مقبلش

خاصه اكبر، ميوه ي باغ دلش



چونكه ابراهيم او را بنگريست

بر شه لب تشنه بسياري گريست



گفت حق بر گريه ات احسنت و زه!

كه بود از ذبح اسمعيل به



چون گرستي بر خديو كربلا

كردم از فرزند تو دور اين بلا



گريه ي تو بهر آن شاه كريم

گشت اندر راه ما ذبح عظيم



گريه ي تو بهر قرباني تست

شو ببر، فرزند خود را تندرست



اي خوش آن چشمي كه گريان بهر اوست

و آن دلي كاو گشته بريان بهر اوست