بازگشت

در مصائب حضرت سيدالشهداء






اي دل بنال زار كه هنگام ماتم است

وز ديده اشكبار كه ماه محرم است



هر جا كه بنگري همه اوضاع اندهست

هر سو كه بگذري همه اسباب ماتم است



از سينه بر سپهر خروش پياپي است

وز ديده بر كنار، سرشك دمادم است



اين خود چه ماجراست كه از گفتگوي آن

يك شهر در مصيبت و يك ملك در غم است



اين خود چه اندهست كه اجر جزيل او

در كيش گبر و مسلم و ترسا مسلم است



گويند جاي غم نبود خلد و زين عزا

يك دل گمان مدار كه در خلد خرم است



در اين عزا تو اشك پياپي مكن دريغ

كز ديده جاي اشك اگر خون رود كم است



آدم در اندهست در اين ماه ناگزير

در اندهست هر كه ز اولاد آدم است



عالم اگر بود متزلزل بعيد نيست

كاين خود عزاي مايه ي ايجاد عالم است



شد كشته آنكه حجت حق بد به روزگار

كاوضاع روزگار پريشان و درهم است



سالار نشاتين و ضيابخش نيرين

سبط رسول و مظهر اسرار حق حسين



آن خصر رهنماي بيابان كربلا

وآن نوح غرق گشته ي طوفان كربلا



مالك رقاب امت و سالار اهل بيت

فرمانرواي يثرب و سلطان كربلا



شاهي كه غير لخت دل و پاره ي جگر

نامد نصيب او به سر خوان كربلا



حقا كه كس به دشمن ناحق نكرده است

ظلمي كه رفت بر سر مهمان كربلا



دردا كه ديو شد به سر خوان زرنگار

عريان به خاك، چشم سليمان كربلا



از زخمهاي پيكر زارش ز تير و تيغ

بس گل كه شد شكفته ز بستان كربلا



آن جسم نازپرور دامان فاطمه

افتاده خوار و زار به دامان كربلا



موج فرات سر زده تا اوج آسمان

لب تشنه كاروان بيابان كربلا



اين ظلم در زمين شد و طالع شود هنوز

خورشيد شرمناك بر ايوان كربلا



آن دم خزان بباغ نبي دست برد يافت

كز پا فتاد سرو خرامان كربلا



بر خاك چون طپان تن او چون سپند شد

دود فغان ز مجمر دلها بلند شد



اي چرخ سالهاست كه بيداد كرده اي

امروز اين طريقه نه بنياد كرده اي






نشنيده ام دلي كه زانده نخسته اي

يا خاطري كه يكنفسش شاد كرده اي



ليك از هزار دل كه ببستي به بند غم

يكبار هم دلي ز غم آزاد كرده اي



سالي شكسته بالي اگر برده اي زياد

باري همش ز مهر و وفا ياد كرده اي



اما به دشت ماريه با عترت رسول

ظلمي كه شرح آن نتوان داد كرده اي



ويران نموده خانه ي ايمان و هر كجا

كز كفر بوده خانه اي، آباد كرده اي



سيراب كام خشك حسين را به كربلا

گر كرده اي، ز چشمه ي فولاد كرده اي



ور غازه [1] كرده اي برخ نو عروس او

از خون حلق قاسم داماد كرده اي



برداشتي ز خاك سر نازپرورش

اما ز نوك نيزه ي بيداد كرده اي



آل رسول رخ چو به محشر درآورند

بس داوري كه از تو به داور برآورند




پاورقي

[1] غازه: گلگونه، بزک، سرخاب.