بازگشت

در منقبت و مصائب امام حسين


ديوان اشعار بابافغاني شيرازي بسعي و اهتمام احمد سهيلي خوانساري از انتشارات اقبال تهران، ص 57.



روز قيامت است صباح عشور [1] تو

اي تا صباح روز قيامت ظهور تو



اي روشنايي شجر وادي نجف

هر ريگ كربلا شده طوري ز نور تو



اي با خدا گذاشته كار از سر حضور

گشته چراغ ديده ي تو در حضور تو



بر فرق نازكت الف قد خارجي

از سرنوشت بود و نبود از قصور تو



اي طوطي فصيح ادبخانه ي رسول

حيف از اداي منطق و لحن زبور تو



دامن به عزم ملك ابد بر ميان زدي

آه از هواي اين سفر و راه دور تو






حاشا كه جمع خورده شراب جهنمي

مستي كنند، بهر كباب تنور تو



آن را كه گل به خمر سرشتند كي رسيد

فيض از زلال جرعه ي جام طهور تو



در طشت يافتي سر آن شاه تاج و تخت

از چرخ، خاك بر سر تاج سمور [2] تو



از تاج زر چو نقل شد آن سر به طشت زر

شد طشت زر مرصع از آن دانه ي گهر



هر گل كه بر دميد ز هامون كربلا

دارد نشان تازه ي مدفون كربلا



پروانه ي نجات شهيدان محشر است

مهر طلا ببين شده گلگون كربلا



در جستجوي گوهر يكدانه ي نجف

كردم روان دو رود به جيحون كربلا



نيل است هر عشور به بيت الحزن روان

از ديده هاي مردم محزون كربلا



در هر قبيله از قبل خوان اهل بيت

ماتم رسيده يي شده مجنون كربلا



بس فتنه ها كه بر سر مروانيان رسيد

وقت طلوع اختر گردون كربلا



بردند داغ فتنه ي آخر زمان به خاك

مرغان زخم خورده ي مفتون كربلا



گرگان پير دامن پيراهن حسين

ناحق زدند در عرق خون كربلا



خونابه ي روان جگرپاره ي رسول

در هر ديار سر زده بيرون كربلا



اين خون نه اندكي است كه پنهان كند كسي

شايد كزين مكابره [3] طوفان كند كسي



اي رفته در قضاي خدا ماجراي تو

غير خدا كه مي رسد اندر قضاي تو



اي رفته با دهان و لب تشنه از ميان

آب حيات در قدم جانفزاي تو



بيگانه از خدا و رسول است تا ابد

بر گشته اختري كه نشد آشناي تو



كردي چو در رضاي خدا و رسول كار

باشد يقين، رضاي خدا در رضاي تو



چندين هزار جامه ي اطلس قبا شود

فردا كه آوردند به محشر، عباي تو



بر بسته رخت، كعبه و مانده قدم به راه

بهر زيارت حرم كربلاي تو



اي دست برده از يد بيضا در آستين

مفتاح هفت روضه ي جنت [4] . عصاي تو



بخشي ز نور سرمه ي ما زاغ روشني

بي ديده را كجا خبر از توتياي تو



ما را كه ديده در سر اين شور و شين شد

عزم زيارت حرمت فرض عين شد



آه اين چه ميل داشتن ملك و تاج بود

اين خود چه بر فراشتن جهانش خراج بود



در جان خارجي ز غم گنج كار كرد

زهري كه خون پاك امامش علاج بود






دردا كه از ملامت سنگيندلان شكست

دلهاي مؤمنان كه تنك چون زجاج بود



يارب ز اقتران كدام اختر سيه

اسلام بي حمايت و دين بي رواج بود



شد در هواي گرم نجف همدم سموم

عودي كه اهل بيت نبي را سراج بود



پرورده گشت خون يزيدي به شير سگ

اين خصم و نقص و كينه ازين امتزاج بود



قارون وقت ساخت، سپهر عدونواز

قوم يزيد را كه به خاك احتياج بود



اهل نفاق تخت و زر و تاج يافتند

اصحاب صفه دولت معراج يافتند



حاشا كه علم عالم جاهل كند قبول

ذاتي كه برتر است ز انديشه ي عقول



حاشا كه در غبار حوادث نهان شود

آيينه ي قبول و چراغ دل رسول



فردا نظاره كن كه چو خار خزان زده

اجزاي خار خفته نهد روي در ذبول [5] .



بهر عروج مهچه ي رايات مهدوي

عيسي فراز طاق زبرجد كند نزول



قاضي القضاة محكمه ي آخر الزمان

دار القضا كند چمن دهر از عدول [6] .



بر لوح چهار فصل به قانون شرع و دين

اشيا كنند بهر قرار جهان حصول



در چارسوي كون به پروانه ي رسول

يابد قرار لم يصل [7] خارجي وصول



نور دوازده مه تابان يكي شود

گيرد فروغ شمع سراپرده ي رسول



چندان بود محاكمه ي فيل بند شاه

كآو از مرتبه نشود خارج از اصول



سكان هفت خطبه [8] به آيين دور گشت

انشا كنند خطبه به نام چهار و هشت



اي دل ثناي وحدت ذات اله كن

بر حال خويش خيل ملك را گواه كن



از شرح دانه هاي در شاهوار عرش

كلك از عطارد و ورق از مهر و ماه كن



سوي بهشت آدم و آل عبا خرام

طوبي قدان روضه نشين را گواه كن



اي باقر از كناره ي سجاده ي ورع

نوري فرست و چاره ي مشتي تباه كن



اي صبح صادق از افق غيب كن طلوع

وز مهر در سر علم پيشگاه كن



خلوتسراي موسي كاظم به ديده روب

اين بارگاه را علم از شوق آه كن



سر گشته ي منازل شوقيم اي صبا

بويي ز سبزه زار رضا خضر راه كن



گردين درست خواهي و اسلام اي صبا

در يوزه از در تقي و بارگاه كن



فال تو سعداي نقي پاك اعتقاد

از دين علم برآور و آهنگ جاه كن



اي مهدي، آفتاب تو در چاه تا به كي؟

خود را بسوز و خامه و دفتر سياه كن






گلزار اهل بيت چو باغ ارم شكفت

اي عندليب دلشده آهنگ راه كن





پاورقي

[1] عشور- عشوراء: برابر با کلمه‏ي عاشورا، روز دهم محرم، روز قتل حضرت سيدالشهداء (ع).

[2] تاج سمور: ظ: کنايه از فلک آتشين و اثير است.

[3] مکابره: جنگ و معارضه. ظ: اشاره به هشت بهشت است با احتمال و تصحيح قياسي.

[4] هفت روضه‏ي جنت:

[5] ذبول: لاغري و پژمردگي.

[6] عدول: جمع عادل، شاهدان عادل، افراد عادل.

[7] لم يصل: وصول ناشده.

[8] سکان هفت خطبه: احتمال دارد (سکان هفت خطه) باشد که ساکنان هفت اقليم يا هفت آسمان منظور شاعر است.