بازگشت

در منقبت و مرثيه شاه شهدا امام حسين


ديوان سلمان ساوجي باهتمام منصور مشفق چاپ صفيعليشاه، ص 423.





خاك و خون آغشته ي لب تشنگان كربلاست

آخر اي چشم بلا بين جوي خونبارت كجاست؟



جز به چشم و چهره مسپر خاك اين در، كان همه

نرگس چشم و گل رخسار آل مصطفاست



اي دل بي صبر من آرام گير اين جا دمي

كاندرين جا منزل آرام جان مرتضاست



اين سواد خوابگاه قرةالعين عليست

وين حريم بارگان كعبه ي عزوعلاست



روضه ي پاك حسين است آن كه مشكين زلف جور

خويشتن را بسته بر جاروب اين جنت سراست






زآب چشم زائران روضه اش طوبي لهم [1] .

شاخ طوبي را به جنت قوت نشو و نماست



شمع عالمتاب عيسي را درين دير كهن [2] .

هر صباح از پرتو قنديل زرينش ضياست



مهبط انوار عزت، مظهر اسرار لطف

منزل آيات رحمت، مشهد آل عباست



اي كه زوار ملايك را جنايت مقصد است

وي كه مجموع خلايق را ضميرت پيشواست



تابي از نور جبينت شمع تابان صباح

تاري از زلف سياهت خط مشكين مساست



ناسزائي كاتش قهر تو در وي شعله زد

تا قيامت هيهمه ي دوزخ شد و اينش سزاست



بهره جز آتش چه يابد هر كه برد سر به تيغ

خاصه شمعي را كه او چشم و چراغ انبياست



تا نهان شد آفتاب طلعتت در زير ميغ

هر سحر پيراهن شب در بر گيتي قباست



در حق باب شما آمد علي بابها [3] .

هر كجا فصلي درين باب است، در باب شماست



كوري چشم مخالف من حسيني مذهبم

راه حق اين است و نتوانم نهفتن راه راست



اي چو دريا خشك لب، لب تشنگان رحمتيم

آبروئي ده به ما كاب همه عالم تر است



خواهشت آب است و ما مي آوريم اينك به چشم

خاكسار آن كس، كه با دريا به آبش ماجراست



بر لب رود [4] علي تا آب دلجوي فرات

بسته شد، زان روز بازافتاده آب از چشمهاست



جوهر آب فرات از خون پاكان لعل گشت

وين زمان آن آب خونين همچنان در چشم ماست



سنگها بر سينه كوبان جامه ها در نيل غرق

مي رود نالان فرات آري از ين غم در عزاست



يا امام المتقين ما مفلسان طاعتيم

يك قبولت صد چوما را تا ابد برگ و نواست



يا شفيع المذنبين در خشكسال محنتيم

زابر احسان تو ما را تا ابد برگ و نواست



يا اميرالمؤمنين عام است خوان رحمتت

مستحق بينوا را بر درت بانگ صلاست



يا امام المسلمين از ما عنايت وامگير

خود تو مي داني كه سلمان بنده ي آل عباست



نسبت من با شما اكنون بدين ابيات نيست

مصطفي فرمود: سلمان هم ز اهل بيت ماست [5] .



روضه ات را من هوادارم به جان قنديل وار

آتشين دل در برم دايم معلق بر هواست



خدمتي لايق نمي آيد ز ما بهر نثار

خرده اي آورده ام وآن در منظوم ثناست



هر كسي را دست بر چيزي و ما را بر دعاست

رد مكن چون دست اين درويش مسكين در دعاست



يا اباعبدالله از لطف تو حاجات همه

چون روا شد گر بر آيد حاجت من هم رواست





پاورقي

[1] طوبي لهم: خوشا به حال ايشان.

[2] شمع عالمتاب عيسي را درين دير کهن: کنايه از خورشيد است.

[3] اشاره است به گفتار معروف رسول اکرم (ص) که فرمود: انا مدينه العلم و علي بابها. که من شهر علمم عليم در است.

[4] رود: فرزند.

[5] اشاره است به حديث: سلمان منا اهل البيت. که شاعر اشاره‏اي به نام خود کرده است.