بازگشت

آفتاب آسمان معرفت


مصيبت نامه، ص 37.



كيست حق را و پيمبر را ولي؟

آن حسن سيرت، حسين بن علي



آفتاب آسمان را معرفت

آن محمد صورت و حيدر صفت



نه فلك را تا ابد مخدوم بود

زان كه او سلطان ده معصوم بود



قرة العين امام مجتبي

شاهد زهرا، شهيد كربلا






تشنه او را دشنه آغشته به خون

نيم كشته گشته سر گشته به خون



آن چنان سر، خود كه برد بي دريغ؟

كافتاب از درد آن شد زير ميغ



گيسوي او تا به خون آلوده شد

خون گردون از شفق پالوده شد



كي كنند اين كافران با اين همه

كو محمد؟ كو علي؟ كو فاطمه؟



صد هزاران جان پاك انبيا

صف زده بينم به خاك كربلا



در تموز كربلا تشنه جگر

سر بريدندش، چه باشد زين بتر؟



با جگرگوشه ي پيمبر اين كنند

وانگهي دعوي داد و دين كنند



كفرم آيد هر كه اين را دين شمرد

قطع باد از بن زفاني [1] كاين شمرد



هر كه در رويي چنين آورد تيغ

لعنتم از حق بدو آيد دريغ



كاشكي، اي من سگ هندوي [2] او،

كمترين سگ بودمي در كوي او



يا در آن تشوير [3] آبي گشتمي

در جگر او را شرابي گشتمي





پاورقي

[1] زفاني: زباني.

[2] هندو: پاسبان، نگهبان.

[3] تشوير: شور، اضطراب، آشوب، شرمساري.