بازگشت

علمدار






فريادي ز غوغاي تو در بام افتاد

كز پا توان سركشان شام افتاد



در خون سرخت عاشقي مدهوش رقصيد

در كار عشقت عقل بي فرجام افتاد



تا از رگانت جوهري مستانه جوشيد

شوري در آهنگ غريب جام افتاد



صد كهكشان خورشيد از چشم تو سوزد

تا گيتي از چشمان تو خون فام افتاد



شوقي دوباره از دمن خونين نبضت

در متن سرخ سينه ي اسلام افتاد






با گردش شام تو در انديشه ي چرخ

آوازه ي گمگشتگان نام افتاد



خشكيده لبهاي افق را كرد سيراب

مشك علمدارت اگر ناكام افتاد



با ياد تو از هيبت بانوي پيغام

خشم نجيب حيدري در شام افتاد



چون از طواف كعبه تا مقصود رفتي

از قامت افلاكيان احرام افتاد