بازگشت

سرو قامت






ز دستم رفته گر كار و ز كار افتاده شمشيرم

بيا اي تير خون افشان، كه روي ديده ات گيرم



وگر افتاده ام از پا، خدايا دستگيري كن

كه تا دشمن نپندارد، ز بيم جان زمينگيرم



مرا دل رفت از پيش است و جان و سر رود در پي

اگر بر چشم تير آيد، وگر بر جسم شمشيرم



هنوزم در ره جانان ميسر هست قربانها

سري ماندست پر خونم، تني ماندست، پر تيرم



مگر با جان رود عشق حسين از سينه ام بيرون

كه خود اين عشق را مادر، عجين كردست با شيرم






بيا اي آرزوي من، دم آخر بسوي من

كه تا نگرفته خون چشمم، ز رويت كام دل گيرم



چو طوفان ستم آن سرو قامت را فكند از پا

«چمن» جز چشم باراني، نبيند وقت تفسيرم