بازگشت

مرگ برادر






راست در عرصه ي ايجاد لواي غم شد

كه حسين را كمر از مرگ برادر خم شد



تير كين جاي چو بر ديده ي حق بينش كرد

چشمه ي چشم غزالان حرم چون يم شد



نوك پيكان چو به مشك آمد و شد مشك تهي

گفت با خويش كه اين زخم تو بي مرهم شد



تا درافتاد ز پا گفت قضا زينب را

قسمت تو ستم فرقه نامحرم شد



آه از آن دم كه شه آمد به سر كشته او

در دم آخرش از سوز جگر همدم شد






گفت اي جان برادر تو شدي كشته و دل

بي تو با درد و غم و رنج و الم توأم شد



آه از اين قد رسا، حيف از اين دست بلند

كه قلم شد ز غم و خون به دل عالم شد



تا ترا سرخ ز خون كاكل مشكين گرديد

به فلك رايت خورشيد سيه پرچم شد



«جودي» از عيش جهان ديده همان دم بربست

كه دل خون شده اش آگه از اين ماتم شد