بازگشت

اصل فتوت






سر برون كرد از ستيغ قله ي ايثار ماهي

كرد روشن دشت خون را برق شمشير نگاهي



آنكه در هيجا برابر بود با دشت سپاهي

رزم سوزي شعله آسا، شير بازو كينه خواهي



ابن حيدر شبل صفدر آن ابوالفضل دلاور

آنكه در گندآوري همچون علي در روز هيجا



گرد و مردافكن بشمشير و ببازوي توانا




در روند حمله تيغش آذرخشي دشت پيما

كرد رنگين ناچخش [1] از خون دشمن روي صحرا



همچو بابش در مصاف دشمنان دين دلاور

شير خشم و شير صولت، شير گير و شير بازو



كيست با او رستم و اسفنديار و گيو و برزو



خوبروئي آيت خوبي و رشك باغ مينو

ماه اسم و ماه سيما، عنبرين مو آتشين رو



سرو قدي منفعل از قامتش سرو و صنوبر

در بني هاشم بزيبائي زبانزد شد مثالش



آسمان حسن را ز آن شهره شد بدر جمالش



در اخوت، در فتوت نامد و نايد همالش

هفت كوكب هفت جوزق پيش گردون جلالش



زاده ي ام البنين آن بانوي محبوب حيدر




حضرت عباس پرچمدار سالار شهيدان

آيت مهر اخوت قهرمان روز ميدان



قهر سوز دشمنان دين پيغمبر بجولان

ساقي لب تشنگان بي دست اگر باشد بدندان



بانوان را مايه اميدواريها در آن بر

چون ز امر ابن سعد آن كينه توز پست ملعون



آب را بستند بر شيران دشت آتش و خون



نونهالان از عطش پژمرده هم چون شاخ عرجون

واي ازين كج بازي مردم فريب دور گردون



كربلا از گرمي هنگامه چون صحرا محشر

بي حيا قومي كه با اولاد زهرا داشت كينه



بي بديل از كينه توزي در پليدي بي قرينه



از سكينه تشنه كامي برد چون صبر و سكينه

دامن عباس را بگرفت آن در ثمينه



گفت طفلان را گناهي نيست اي سالار لشكر




شد فرات موج زن آزاد بر هر مرغ و ماهي

منع بر اولاد زهرا شد ز خبث و كينه خواهي



اصغر لب تشنه در گهواره نك باشد گواهي

كينه كش از كافران ديو رفتار سپاهي



كينه كش از كافران همچون علي در جنگ خيبر

آتش خشم ابوالفضلي فروزان شد ازين غم



شد فزون از ناله ها عباس را هر لحظه ماتم



با برادر گفت بشنو ضجه طفلان دمادم

ده اجازت تا روم ميدان كين اي مير اعظم



يا دهم جان يا بگيرم انتقام از قوم كافر

شاه دين چون ديد از طفلان قرار بي قراري



كاين چنين پژمرده گردش لاله ي باغ بهاري



داد اجازت گفت رو ميدان بجنگ اضطراري

جانب كفار شد عباس چون باز شكاري



تا شريعه صف شكن در حمله با شمشير و خنجر




يك تنه جنگيد آن شير اوژن ناورد دشمن

خصم دون برگرد او صد حلقه چون موران و خرمن



در هزيمت كافران بشكسته پاي و دست و گردن

پيكر دشمن بخاك افكنده همچون كوه آهن



از شريعه در هزيمت هر يك از خصم ستمگر

در فرات آمد فرود عباس چون سيل خروشان



تك سوار عرصه هيجا نهنگ سخت كوشان



آب را برداشت تا نوشد كفي چون جرعه نوشان

تشنه كامان را بياد آورد و جوش پرده پوشان



او ننوشيد آب را لب تشنه قومي چشم بر در

آب را بر آب پاشيد آن نمودار اخوت



پاكباز رادمردي مركز و اصل فتوت



او ننوشيد آب را با تشنگيها از مروت

نازم آن آزادگيها و آن جوانمردي و غيرت



گفت كي نوشم لبي، در تشنگي آل پيمبر




آب را برداشت تا آرد بسوي تشنه كامان،

با دل پر آرزو همچون هزاران در بهاران



گفت كشت آل طاها را بود اميد باران

مي رسانم تشنگان را آب اگر باشد بتن جان



از شريعه شد برون با مشك آب و دل پر آذر

آه از آن ساعت كه آن قوم كج انديش بدآئين



دور از هر مردمي ها، خارج از هر ملت و دين



گرد وي با تيغ و تير انبوه لشكر ساخت پرچين

تيرباران كرد او را هر بدآئين از ره كين



تا كه نتواند رساند آب آن سردار صفدر

حضرتش از لابلاي تيرباران بي محابا



حمله ور چون شير بود از چارسو بر خيل اعدا



واي ازين پروردگان چار مام [2] و هفت آبا [3]

تيري از اين سفلگان شد سينه اش را صدرپيما



طائر زخمي چنان مي زد بسوي خيمه گه پر




ظالمان آنگه بريدند آن دو دست ياور دين

خواست با دندان رساند مشك را تا هست بر زين



زد عمودي ظالمي ديگر كه بر او باد نفرين

كرد خونالود روي و موي به از نافه ي چين



بر زمين افتاد و گفتا يا اخا ادرك برادر

ناله ي عباس را بشنيد چون شاه شهيدان



رو بسوي قتلگاه آورد با حال پريشان



گفت پشتم را شكست اينك غمت اي بهتر از جان

چند گامي را بزانو كرد طي آن شير ميدان



اي زمان گفتا پس از عباس خاكت باد بر سر

اين مسمط را كه شورافكن بود در بيقراري



گفت با سوز درون «فيضي» برسم يادگاري



تا بود هنگامه ساز عاشقان در سوگواري

گر قبول حضرتش باشد زهي اميدواري



سر فراز آل پيغمبر (ص) بود در روز ديگر



پاورقي

[1] تبرزين، نيزه کوتاه.

[2] کنايه از چهار عنصر آب و باد و خاک و آتش است.

[3] کنايه از هفت آسمان.