بازگشت

سقاي طفلان






بيا در كربلا تا آن ستمكش كاروان بيني

كه در وي آدم آل عبا را ساربان بيني



نباشد كاروان را بعد غارت رخت و كالائي

ز بار غم بود گر ناقه را محمل گران بيني



نبيني هيچ بر سر، خازنان گنج عصمت را

مگر در خاربن ها تار و پود طيلسان بيني



همانا سيل آتش برده خرگاه غريبان را

كه هر جا پاره اي از رخت و موجي از دخان بيني



نبيني چشمه اي از آب و، چون جوئي كنارش را




ز خون تشنه كامان چشمه اي ديگر روان بيني



زميني، كش چو فرسائي، قدم بر آسمان سائي

زميني، كش چو گردي پا بفرق فرقدان بيني



به هر گامي كه سنجي حوريان را نوحه گر سنجي

به هر سوئي كه بيني قدسيان را نوحه خوان بيني



چو بيني سرخوش خواب عدم سقاي طفلان را

نه مشكش در خم بازو، نه تيرش در كمان بيني



علم بنگر بخاك رهگذر افتاده، گر خواهي

كه بر روي زمين پيدا، نشان كهكشان بيني



نمي بيني كه چون جان داد از بيداد بدخواهان

علي اكبر كه همچون بخت بدخواهش جوان بيني



گرفتم كاين همه ديدي دلي داري و چشمي هم

بخون آغشته نازك پيكر اصغر چسان بيني



چه دندان در جگر افشرده باشي، كاندر آن وادي

حسين ابن علي را در شمار كشتگان بيني



نياري گر در آن كوشي كه پايش در ركاب آري

نبيني گر خود آن خواهي كه دستش بر عنان بيني



تني را كش رگ گل، خار بودي، بر زمين يابي

سري را كش ز افسر عار بودي، بر سنان بيني






نگه را ز آن دو ابرو روبرو در خون طپان داني

هوا را، ز آن دو گيسو، سو بسو، عنبرفشان بيني



سنان با نيزه پيوندد همه، زين رو، عجب نبود

كه ني را ز آن گره پيوسته در بند فغان بيني



گر از آهن بود گوباش، غم بگدازد آهن را

سنان را هم ز بيتابي چو مژگان، خونفشان بيني



شهادت خود ضمانت نيست ليك از روي آگاهي

پي آمرزش خلق اين شهادت را، ضمان بيني



وگر تاب شكيبائي نداري ديده در ره نه

كه هم امروز از بخشايش فردا نشان بيني