بازگشت

شاه دين ماه بني هاشم






مرد عاشق بي سر و سودا و سامان بايدا

در طريق سهل و سختي هر دو يكسان بايدا



عزت از خواري و گنج از رنج و هست از نيستي

منت از پستي و فخر از فقر و خذلان بايدا



هر كجا باريست، يا خاريست، يا ناري ز غم

آنش در تن، اينش در دل، آنش در جان، بايدا



توسن اقبال و نقد حال و ماه و سال او

رام ذلت، وام عزلت، رهن هجران بايدا



جان اگر خواهد ازو جانان به منت بسپرد

وانگه از جان شرمسار لطف جانان بايدا



بوستان راحتش را در بهارستان تن




ناله رعد و ديده ابر و گريه باران بايدا



در همه آمال و در هر حال در هر احتمال

يار مار خويش و نيش و زهر دندان بايدا



هر كه را تشويش خويش است از درش بيرون بران

گو، گرت سريست در سر، ترك سامان بايدا



ناجوانمردا و بيدردا، دم از مردي مزن

كت چه زن در كوي و برزن شوي، طفلان بايدا



يا بچوگان محبت سر نهادن همچو گوي

يا چه طفلانت، خيال گوي و چوگان بايدا



گر نياري شهرياري كرد در اقليم عشق

باري ار يابي دري، بواب دربان بايدا



زانبيا از بوالبشر بگرفته تا خير البشر

هر كه را شربي ز جام قرب يزدان بايدا



بوالبشر را گه ز حرص نفس و گه از ريو ديو

زجر حاصل هجر واصل جان ز رضوان بايدا



نوح را از جور امت، گاه روح اندر ملال

گه ز مشتي اشقيا، كشتي بطوفان بايدا



پور آزر گاهي اندر آذر تسليم و شوق

گه بدستور محبت پور قربان بايدا






گه كليم از فتنه ي امت اليم و دردمند

گه بدار اندر مسيح از جور عدوان بايدا



مصطفي را از جفا بشكسته دندان، خسته لعل

مرتضي را غرقه در خون روي رخشان بايدا



پهلوي خيرالنسا آزرده مي بايد ز در

مجتبي را لخت لخت دل بدامان بايدا



خسرو كرب وبلا اندر ديار كربلا

سر بنوك نيزه تن در خاك غلطان بايدا



اندر آن وادي كه موج فتنه خيزد فوج فوج

همچو عباسي رهين پاس فرمان بايدا



شاه دين، ماه بني هاشم، كه درگاه جلال

آسمانش آستان خيل دربان بايدا



كشتي نوح محبت خضر هيلاج [1] ولا

موسي همت كه از بيضاش ثعبان بايدا



نفس معراج شهادت، ليلةالاسراي قرب

مصطفي شاني كه حسانش ثنا خوان بايدا



صفدر كرار منصب، حيدر عمران نسب




كش بصفين جلالت چرخ ميدان بايدا



معني خلق حسن، مصداق اني من حسين

لوحش الله كي در اين معنيش برهان بايدا



آنكه گر شمشير قهر آرد برون در روز رزم

آفرينش را سراسر ترك امكان بايدا



آنكه هستي ز التهاب تيغ تيزش در ستيز

توده ي خاكستر اندر شعله پنهان بايدا



توسن طبعم بوصفت گام نسپارد ز گام

ايكه خورشيد سپهرت نعل يكران بايدا



بر دماغ خصمت از خشمت نسيمي گر وزد

ز التهابش دوزخ از محشر گريزان بايدا



از شكوهت كوه را فصلي اگر تلقين كنند

سوده ي سيماب را در ديده يكسان بايدا



درگه جاه تو را، ايوان خرگاه تو را

خاكروب از گيسوي حوري غلمان بايدا



چون بر آري دست احسان روز جود آستين

نهري از عمان فيضت بحر عمان بايدا



سفره ي جود تو هر جا گستراند روزگار

هندوي خالگير خوان تو كيوان بايدا






مادح فكرت چه در بزم سرايش پا نهاد

زان ميان اوصاف ذاتت زيب عنوان بايدا



ار پي لالاي اقبال تو چون خواهد سراي

دهر درگه، عرش، منظر چرخ، ايوان بايدا



هر كه را سوداي حبت نيست در بازار عشق

گرمي بازارش از كالاي نيران بايدا



تف تابستان خشمت گر بهستي بگذرد

تا بحشر از جامه ي افلاك عريان بايدا



ز انتظام عدلت آنسان گشته كز بهر معاش

باز قاصد، شير دهقان، گرگ چوپان بايدا



طفل اجلالت چو دست آرد به چوگان جلال

از حقارت چرخ گردون گوي ميدان بايدا



جاهت ار صورت پذيرد وقتي اندر روزگار

جاي چرخ از تنك ظرفي پشت امكان بايدا



با چنين شوكت نميدانم چرا جسمت ز كين

چاك چاك از خنجر و شمشير و پيكان بايدا



پيكري كز نازكي از لاله پهلو ميگرفت

يارب اندر خون چرا چون لاله غلطان بايدا






آنكه از جان دست همت شست وز سرپا كشيد

تن چرا بي سر بخاك از تيغ عدوان بايدا



بهر آبي آنكه جان از دست، دست از تن بداد

با چه جرم آغشته در خون زار و عطشان بايدا



زينب آن خورشيد عفت را كه حوا جاريه است

سر چرا بي معجر و گيسو پريشان بايدا



گر كسي با چشم انصاف اين مصيبت بنگرد

همچو من از ديدگان تا حشر گريان بايدا



يكتن بيچاره و آواره تنها چون كند

در عزاي كشتگان يا فكر طفلان بايدا



گاهي اندر خيمگه زنهاي بيكس را معين

گاهي اندر قتلگه غمخوار اخوان بايدا



روزگارا، خانه ها ويران نمودي لاجرم

زين ستم بر خاندانت خانه ويران بايدا



در گلستان مصيبت بلبلي همچون «شباب»

در عزاي شاه مظلومان غزلخوان بايدا



در قيامت گر نه بخشايش كند الطاف او

دخل سوداي عمل مصروف عصيان بايدا






تا جهان را ز اقتضاي دور گردون پي ز پي

نور ظلمت رنج و راحت وصل و هجران بايدا



وقت احباب تو همچون گل قرين خرمي

بخت اعداي تو چون سنبل پريشان بايدا!





پاورقي

[1] حسابي است منجمان را که بدان احوال مولود و عمر آن را شناسند و زايچه طالع مولود.