بازگشت

ماه هاشمي






كردم طواف، تربت پاك امام را

قربانگه حسين، عليه السلام را



سودم بر آستان جلالش سر نياز

ديدم به چشم قبله گه خاص و عام را



شستم به آب روشن سرچشمه فرات

از جسم و جان تيره غبار ظلام را



هشتم سر نياز به درگاه بي نياز

كو، ره نمود بر در سلطان، غلام را



در پيشگاه دوست فكندم به پشت سر

انديشه هاي باطل و سوداي خام را






از بهر پاسداري اطفال بي پناه

آورده ام به همرهي خويش مام را



تا دجله ها ز ديده نمايد نثار دوست

بنمودمش مزار شه تشنه كام را



با چشم پر سرشك زبان بر دعا گشود

بنهاد چون كه در حرم قدس گام را



تا سر خط امان دهدم شحنه ي نجف

از پادشاه طوس رساندم سلام را



در كاظمين و سامره بوسيدم از ادب

درگاه آستانه ي چندين امام را



در بابل و مدائن و بغداد و كوفه بود

آثار خير، امت خيرالانام را



رفتيم سوي بارگه ماه هاشمي

تا بنگريم جلوه ي ماه تمام را



ديديم در عزاي شهيدان برنگ خون

هر صبح و شام گنبد فيروزه فام را



آموختم ز مكتب سالار كربلا

آئين جان سپاري و رسم قيام را



بد بيرقي به تارك بامش برنگ سرخ




يعني بخون خويش بيان كن پيام را



در پيشگاه ظالم و بر دستگاه ظلم

بايد قيام كرد و گرفت انتقام را



منت خداي را كه ز سرچشمه ي «بقا»

جانم چشيده لذت شرب مدام را